قهرمان داستان
با هیکل ورزشکاریش
و دستبند قهوه ایش
و سبیل سیخ سیخش
لبخند رضایتی بر لب دارد
پروانه ها غروب
بیهوده
در حوالی غار می پرند
خورشید بی تفاوت غروب می کند
شب بی تفاوت طلوع می کند
- برای روز و شب
آمد و رفتن عادی است
سرخی ماه هم
بی تفاوت است -
ماه دیگر سفیدی نخواهد داشت
اما
خون اژدها سفید است
و جریان بسیار غمگینی دارد
[+] --------------------------------- 
[0]