شعارهایی که روی دیوار نوشتم را
مامورهای حاکم ظالم
پاک کرده اند
و ساواک تمام بچه های خانه ی تیمی را
دستگیر کرده است
احساس می کنم حالا
تکه های مهمی از من
در نقاط مختلف دنیا
شکنجه می شوند
هیچکس شعارهای ما را نخوانده
و تکه های مختلف من
در نقاط مختلفی از دنیا
زیر شکنجه
شعارهای ما را فراموش خواهند کرد
- رفته بودیم کوه
و دست توی دست
شعارهای تیمی مان را می خواندیم
دست نسرین توی دستم عرق کرده بود
بعد یکی داد زد مامورا مامورا
و هیچ ماموری ندیدم
و بعدش دیگر
نسرین را
دستهام هنوز عرق کرده بود -
احساس می کنم
کله ای از مارم
تمام دنیا را می بینم
و دمب بریده ی وول وولم را می بینم
و می فهمم هرگز هرگز
به دمب بریده ی وول وول نخواهم رسید
یکی دو صفحه ی دیگر کاغذ بیاورید
خیلی وقت است چیزی ننوشتم
[+] --------------------------------- 
[0]