مردی که اسمش علی بود
تا ته تمام کوچه ها
دنبال کلامی یتیم و گمشده
از حسین رفته بود
طفلی که هیچ ساله بود
و توی چشمهای براونش
آتش داشت
دویدن را
فراموش نکرده بود
و هنوز برای فهمیدن جهان ویزدام داشت
مردی که اسمش علی بود
کلام یتیم را پیدا کرد
با لذت نگاه کرد
چه جور آب می شود
توی دستهاش
مردی که اسمش علی بود
خودش را از زمین برداشت
پلک زد
اجازه داد دنیا
از میانه ی اشکهاش دیده شود
[+] --------------------------------- 
[0]