Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 

خواب ماه
تعبیرش ازدیاد شب است
خواب ماهی دیدن
غرق شدن را
پی دارد
و خواب پریهای دریایی
آخرش در جزیره ی تنهایی است
خواب بتهوون
کر می کند آدم را

{چشمهایش را بست و لبخندی روی صورتش پیدا شد
انگار خوابیده
و مطلقن خواب  نمی بیند}
 
شیطان شماره ی سیزده
برگ هم نپوشیده بود
شیطان اول
هنوز هم لبخند بهتر داشت

 
مطمئنم خدا مقصر نیست
در هر بدبختی
اتفاقی زمینی افتاده

دهانت را ببند
الاغ

ممد مئنمنم ممودا مهسر نید
مر هر مد مهختی
اوممامی ممینی اومداده
 
کی شعر تر؟

اگر شعری
عالی نوشته بودم
جای این
جهان
احترام می گذاشت
و خوشبختی می آمد خانه
پاهایش را
روی هم می انداخت
و سیگار می کشید

اگر واقعن
جای این کس شرات
 
نخطه

"کجا
گریه باید کنم
کجا
گریه باید کنم کجا؟"

آلوده ی مهتاب
ماه از فراز شانه های شب گذشته اش
همین بس باد

"باری
تعالی بس بود
ناراحتم ولی
کجا گریه باید کنم
کجا؟"


 
دیتون در برف



جلوی در خونه  قبل از اینکه این لودرهای بی احساس حیوانکی را پارو کنند.
 
زندگی را
مثل شالی
دور گردنش می انداخت
و می خندید
نعلی بر کفلهایش
داغ کرده بودند
 
کاش برف کمتری میبارید
و یا خیابان به این درازی نبود
یا اینکه من سرمایی نبودم

کاش خیابان طولانی
دستش را
توی گردن من می انداخت
و با صدای ریز و
بی من نمی خندید
خیلی
بی خیال و خنده دار است زندگی

 
وان شات آف ویسکی
از خیابان گذشت
با یخ بسیاری
 در اطراف شیشه
و شال گردنی که
خوشبخت ترین نوارهای قرمز دنیا بود

 
پیراهن یوسف را
اشتباهی به کربلا بردند
شمر به اسبهای تشنه می خندید
شمر
به اسبهای تشنه
می خندید
 
 برف در زمان بچگی سه جور بود  جور اول برفی بود که صبح هول پا می شدی و می دیدی ساعت ده است هول می شدی و تند تند لباست را می پوشیدی بعد از لبخند مادرت می فهمیدی دیشب برف آمده و صدای خرت خرت پاروها و بعد هوار برف پشت بامها خیالت را از مدرسه راحت می کرد. برف جور دوم از دم عصری می آمد و هنوز نصفه شب نشده خیال آدم را از همه چی راحت می کرد. شبش راحت راحت می خوابیدی همه راحت می خوابیدند انگار سنجاب باشی و دمبت را به خودت پیچیده باشی. برف سوم شاید فقط مال دیوانه ها بود گاهی شب که آسمان قرمز بود و فردا درس ترسناک داشتیم من شبش خواب می دیدم که برف آمده رفته ام پشت پنجره و حتی آدم برفی هم ساخته ام ذغال دماغش بود و سطل کلاهش هم و برف هم کاملن کافی بود یادش بخیر صبح فردای برف سوم سخت ترین صبح مدرسه بود

تو
هر سه تای برفها بودی

 

 بهم گفته بودند یک روزی چیز قطع می شود همیشه گفته بودند حتی خیلی قبل از تر از اینکه شروع بشود گفته بودند تا ابد نمی شود آدم مثل دیوانه ها باشد دیوانگی هم زمان و زبانه اش را دارد و اینکه حوصله ی توام حتی و خلافش حتی هم تو از این خزعبلات نوشتن سر می رود آخر و دستت را می گذاری روی میز خوب گریه می کنی و بعد می روی دنبال زنده بودن زندگی کردن آدم بودن با کلاس بودن قهرمان بودن و اینها آخرش تصمیمت را می گیری و دست از این خل خل بازی بر می داری حالت خراب درست حال همه خراب کسط خل کم دیدی؟ کدامشان مثل تو شبی قدر یک تانکر می شاشد؟ گلاب هم بشاشی اگر یک تانکر بشاشی کسی گلاب پاش حسابت نمی کند اصلن اگر کاشان قدر دریای مدیترانه گلاب بسازد یک سال اگر بسازی که حالا نمی سسازی گاهی گداری یک چیز فسقلی می نویسی بد نیست آن هم دو خط کمی حالا

خودم را زدم خریت
زدم به شعر
گفتم نمی فهمند
ولش کن بزنیم به کار دیگری

از اولش هم قرار نبود قرار بود همان خط اول تمام شود بعد من هی به بیشتر به بیشتر نوشتنش معتاد شدم دستم از هول اینکه تمام شود می لرزید و فکر می کردم جز ادامه ی نوشتن چاره ای ندارم قرار بود همان خط اول باشد این نوشته همین فکر نمی کردم انقدر زیاد شود نوشته که زیاد شد اشکالش اینجاست

نمی شود تمام کنی

گشنمه
خیلی گشنمه
نباس زیاد بنویسم
دوست ندارم بنویسم
دوس دارم کسی
لباساشو
یه پر
یه پر بکنه
خوب نگاش کنم



 
درخت
دستهای نازکش را
لای پای پرنده کشید
انگشت نوک تیزش را
روی قلب او گذاشت

- اگر الان فیلم بود
پرنده احتمالن پرنده
لباس چسب قرمز پوشیده بود
و سینه های گنده داشت -

فیلم نبود
قصه بود
توی قصه ها آدمهای خوب
عین جوجه می میرند

- پرنده آدم نبود
پرنده بود
نمرد
دلش شکست
ولی نمرد
 



هوای خوب
مثل
زن خوبه

همیشه پیش نمی آد
وقتی هم بیاد
برا همیشه
نمی مونه

بوکوفسکی
 
شعر مثل دختر است شعر خوب مثل دختر داف و شعر بد و زشت وضعیف مثل دختر زشت و بد و  ضعیف است و احمق است و بیشرف است و کس کش است مادری که برای جلوه ی بیشتر دخترهای داف  اش دخترهای مریضش را بکشد

 
تمام پرنده ها
به دریا پناه برده اند
دریا ساکت و
کمی غوغاست
و زنان نشسته بر صخره ها را
با قطره های کوچک موج می آزارد

آیانام دریا را می دانید؟
نام دریا دریاست
صبور نیست اما
زیباترین است
و گلوله های کوچک اشک را خندیده
دریا
برای گریه کردن دریاست

دریا
جایی برای پناه و پنهان ندارد
دریا
همان دریاست
پر ندارد ولی
پناه پرندگان است

 
بیچاره از ترین دریا نوردان

طوفان
بادبان من را
پراکنده کرد
و پری های دریایی
خاطراتم را
به یغما برد
بعد دیگر حتی
خودم را
یادم نمی آمد
من و کشتی با هم
 غرق می شدیم قرار بود
کشتی رفت
مرا با خودش نبرد
 
ماه اگر پیاده بیاید
گیس بلند همیشه
اگر داشته باشد ماه
و مثل همیشه
درخششی

تنها
ماهی پیاده است
با گیس مثل همیشه
و چراغی در دست

ماه
هرگز نبوده است
ماه
هرگز نبوده است
 
مرگ آدمها
ساده اتفاق نمی افتد
حتی اگر ساده می افتد

زندگی بعضی از دیگر
هم همینطور
 

همین
چشمهام بسته شد
و بسته ماند

کسی داد زد
و کبوترهای روی بالکن
پریدند

ناگهان دیدم
چراغ رفت
نه اینکه رفت

چراغ بود
چشمهام
چراغ بود

همین
پلکهام باز شد
چشمهام رفته بود
چشمهام رفته بود
 
لعنت به
تمام چیزهای زیبا
سوتین های ساده
سینه های درشت
من
جنگی دارم
و نگار پای مردم
مزاحم جنگهای منند
مردی گریست
نزیست
گذشت
کاروان از پس
و دشت های بسیاری در پیش

نیافته بودند
اورا نیافته بودند

 
"پرسیدند "که ای؟" گفت "نمی دانم" گفتند "چه می کنی؟" گفت "اکثرن در حالت خوابیده درباره ی دنیا فکر می کنم

 
آنها
سواران زیبایی بودند
شایسته ی شمشیر
و هر اسبی
بالی
و دشت
فرودگاه آنها بود

و چشمهای بادامی سیاه
نگاهشان
به صعود و سقوط
آنها بود

- داستانی برای نوشتن نمانده
مرکب را
خرج سرمه ها کردیم
 
بخوان
در سکوت بخوان
لب فرو ببند
بغض کن
ساکت باش

گفته بوده اند

- و در
نوشته بود


بخوان
در سکوت بخوان
لب فرو ببند
بغض کن
ساکت باش


 
نهنگهای کله طاس غیر دریایی

کاش دریاکمی می خوابیدم
کاش دریاکمی آسوده

- اینکه اینجا نوشته ام دریاکمی
دریاکمی قیدی است
و حتی کمی محدود می کند کمی من را
تمام قیود همینطورند
جز قیود زیبایی زنها-

و پایش را
از بند
 باز کرد
گفت من الان آزادم بنده ی تو  نیستم
موهاش را َشانه کرد
پرواز کرد و رفت
بعد
پیشانی به پیشانیم ایستاده بود
مثل اینکه
فلسفه
اما است

کاش دریاکمی خوابیده بودم
و کاش اما
تنهاماهی من بود

- تنهاماهی
نوعی از ماهی است
که گیسهاش را شانه می کند
تنها
تمام ماهی ها همینطورند
جز نهنگهای دریایی
و پریهای دریایی هم همینطورند -

نهنگ نیزه خورده
تمام دریا را قرمز کرد
خورشید
غروب کرد بالاجبار
و پریهای دریایی
گیسها را شانه کردند

ساحل
پرواز کرد و رفت

-درباره ی ساحل
هیچ چیزی نگفته بودم
ساحل دختر خوبی است
اکثرن خوابیده
دریا
گیسهاش را
شانه می کند -
 
آغوشش همیشه گرم بود

- حتی همین آخرها
وقتی حواسش نبود
توی آغوشش می خوابیدم
کس می گفت -

گرم بود آغوشش همیشه
 
گفتم
"آقا
التماس می کنم ببخشیدش
شانه هاش را که دیده بودین
دختر خوبی است
و وقتی که می لرزید
زیباترین جوجه های دنیا
دنیا را
درست می کنید که
او را رها کنید
از تمام مردم دنیا هم بپرسین
بعضی از چیزها هم
بد
بهتر است"
گفت
"آم مم  م...
و شمشیرش را
اززوایای گو نا
نگاه کرد"


 
بمیر
جواد خیابان تنهایی
بمیر علی آرام
خودت هم بهتر از همه میدانی
آنچه همه می گویند هرگز اتفاق نمی افتد
در نتیجه حتمن
اتفاق خواهد افتاد
بمیر علی آرام
و آرامشت را
به درختهای شوریده در بادها بده
به رودخانه های سراسیمه
گیسهات را
صاف کن
با شاخه ی بید ببند
زورو شو
لیز بخور
و برو
 
افق  تیره
افق های تیره ی نادان
و دریای بی مفهوم
و مرد خاکستری رنگی
که به سکان و آ رزوهایش
ایمان دارد
 
کلمات
انبوه زنبورهای کلمات
گرد لاش مرد بر خاک
دانه های ریز زرد توی چشمهاش
و حرف نگفته ای
بر لبانش

 
بر در خانه بادها ایستاده بودند تا زلفی را که وعده داده بود
پریشان کنند
با کلاس بیرون شد
با سیبی از صدف
- لپتاپ اپل مثلن-
و دستاری از
جداول خاکی
-بربری مثلن-
بادها غوغا کردند
بادها براش
غوغا کردند

کس کش
زلفی را
که وعده داده بود
 نداد

 
دیوار لعنتی به هر لبخندش ترک می خورد و ما سر از سجده بر نداشتیم و هیچکس چیز تازه نگفت گفتند هربار خندیده قیامتی شده و خدا  مجبور شده دوباره دنیا را بسازد...
 

لبخندم
 ترکهای آینه بود

 
کسی که آب دریا می فروشدگاو است. با پرده های تکه تکه ی قرمز/توی چشمهاش

دنبال دنیا مردم
به خانه ی من رسیدند
- تو چی می فروشی علی؟
- آب دریا را می فروشم آقا

صدایم نازک بود
و هر دوتای دستهام می لرزید
ترسیده بودم
و دانه های ریز و قرمز ماهی
توی چشمهام بود

- نمی شود گفت می رقصید
رقصیدن بد نیست ولی تکراری ااست آدم تکراری
دفن خواهد شد
من از فراموشی می ترسم-

گفتم
"بفرمایید"
گفتم "شما هم از دنیا لطفن..."
وبعد خنده ی ریزی

زبان دنیا اینجوری  است
باید آهسته
آهسته
آهسته بود دنیا را

گفتند
"آم..."
و باز گفتند
"آم..."
و کاسه ی آب دریا را
به من پس دادند


 
انصاف داشته باشید و دو تا پست قبلی را بیشتر از یکبار بخوانید کسی که آنها را نوشته بیشتر از اینهاست.
 
تهدید شدند و ایمان نیاوردند
ایمان نیاوردند و
تهدید شدند
preacher ها
به گناهکاران فرصت دادند
و گناهکاران
با لبخندهای آرامی
 
به آرامش بگو
از همینجا برگردد
رابینسون
کشتی دزد دریاییش را می خواهد
 
برهنه در باران
زنان چاقی
با سینه های آویزان دویده اند
. آب باران
بر آنها دویده
پشمهایشان را
گیسو کرده
و زشت ترینشان را
سکسی نموده است

- بیدار شوید
جنگجوهای مرده
شمشیرهایتان را بردارید
و عقیق چشمهای ما را
بر دسته ی شمشیرهایتان بگذارید
شمشیرهایتان دیگر
جز ظللم را نخواهد درید
و جز با مهربانی
حکم نخواهد راند

سکوت تلخ
دشت را
فرا گرفته بود
تن زنها از سرما می لرزید

لشگر اتفاق شرم آور
پتیکو
از پشت سر می آمد
 
موهای  آشفته ی من دیگر
آرام نخواهد شد
و خدایا تو
از این پس
مسئول آتش موهایم
بر جهانی
آتش من دیگر
آرام نخواهد شد
و من هستی را
تا ابد
آزار خواهم داد
 

بر شانه هاش گریسته بودم و
 بر شانه هام گریسته بود

مثل سبیل حریص
سبییل فرو در زهار تشنه

انگار
تا کمیته نیامده بود
مال هم بودیم

ازهمان اول
قبل اینکه لباسی در آمده باشد
بوسه تا شروع شد
من صدای آزیر را می شنیدم
صدای چرخ را
در گل
و صدای چکمه های گلی را
روی پله های پاک
روی فرش
دیروز
مرد سیاهی بر در بود
و من صدای تپش قلبش را می شنیدم

- هنوز صدای قلبش را
و سرخ می شود به گوشهام -

در سکوت
او را
از گیسهاش کشیدند
و من
صدای خنده هاش را می شنیدم
دست و پا زدنش
خوردنش به چار چوبه ی در
کشیدنش روی پله ها
صدای بستن در پیکان
صدای خنده ی مردم

- کسی مرا از شانه هام گرفته بود -

تنها نشسته بودم
سبیل هام هنوز
خیس بود


 
12-21-12

صبح است
و صدای هزاران BEEPER تنها
خدا را
دیوانه می کند
 
ترانه هایی که
تمام مردهای دیگر می خوانند
پیچیده وو تنهاست
من یک صدای ساده ام
مثلن
داد داد دا
داد دا دا
کمی ترانه های فراموش شده
داستانهایی که بد به سرنجام رسیده اند
و کمی از آرامش چشمهای بچه ها
وقت خوابیدن
تنها یک صدای
دا دا دا
توی تاریکی
مثل بوق ساعتی که حتی
خودشظ را
بیدار نمی کند
 
خرده های داستان را از کف اتاقم
جمع کنید
ترانه ها را در گلدان بگذارید
شعرهایم را روی تاقچه بگذارید
زیاد گریه نکنید
خشک و خالی هم
ضایع نباشید
میکای قهوه ای کافی است
حلوا هم خوب است
دوست داشتم
شیرین است
خوشبوست
خودم وقتش که رسیده باشد

- الان نه
الان هنوز زود است
هول نکن مامان
حواسم هست اینجا را می خوانی -

وقتش
خودم
ترانه ای در اندازه های مناسب
برای پیچیدنم می نویسم
ترانه ای شفاف
 زنها
من را
پیچیده در ترانه های شفاف
توی حوض بیاندازند

- دریا هم خوب است
ولی راستش از ماهی می ترسم
بعدش هم
خدا می داند آخر دریا چیست -



 
عزیز دل بابا
اینا میگن مردی
هر چی میگم
صداش هنو اینجا
باور نمی کنن


 
ببر ببر مرا که حلالم
که صبح ندیده
بریده بهتر
خروس بی آواز

- صبحی نیگاش می کردم
یه جور غمگینی مفتون آفتاب بود
مفتون میدونی یعنی چی؟

این حیات
نگاه کن کودک
این حیات
مرقد من است
کربلام
من از قد
به مرقد رسیده ام

- بعد نیگا کرد اطرافو
یه
دوتا بال زد
انگار که گفت
ولش

 
زخم سفیدی 
در سینه ی آسمان زده اند

- شاعر اینجا خودش را به آسمان و ماه را به دردهاش تشبیه کرده است -

همین که گفت
زخم سفیدی در سینه ی آسمان زده اند



 

رویا که مال زمان بچگی بود
کاش اگر فرصت شد
لااقل کمی کابوس ببینم
 
خاطراتم را مصرف کردم الان در حال حاضر کمی بطالت در من مانده که آن را هم به باد خواهم داد بعد سبک مرا توی قبر بگذارید

 
امتحان دارم سرم شلوغه خاک تو سرم کنند
 
سر مزارش
پرنده نشسته بود
پریدنش را
نگاه می کردند

 
همیشه دوست داشتم با یک زن بزرگتر از خودم رابطه داشته باشم. بچگی احساس می کردم که اینکار خیلی با کلاسی است.الان هم  نه اینکه از دخترهای بیست  ولی زنهای بزرگتر از خودم هم همچین جالبند هنوز...

یک بار امتحان می کنم آخرش
 
بازی همیشه ی من برای بستن چشمها ولخت تصور کردن زنها اینجا بهتر هم جواب می دهد چون هیز بودن به اندازه ی ایران صفت بدی نیست.مشکل وقتی ایجاد می شود که گاهی چشمهام را که باز می کنم به طرف لبخند بیخودی می زنم یا اینکه به خاطر یک مساله ی بیخودی مثل چین چین بودن روی کون یزا نتراشیده بودن یا شورت ضایع طرف شروع می کنم به خندیدن
 
Vgs

من
CMOS ی خسته بود
 ترکیب مخوفی از زنگ آهن و سنگ
و تو باری کوچک بودی
خازنی باریک
به اندامی از سفال نرم
که  برگردان خازنهای عالم بود

 بار تو
من را
روشن کرد
و جریان گیت کوچک تو
  الکترون های مردد  را
مشوش کرد
شبها
هر شب
کاروان عابرین مردد خسته
 دنبال اشتیاق خوابیدن می گشتند

در کنار جویبار نشستم
و جریان سرد قطرات
از کنار مچهایم
رد می شد
و مشعوفانه
مشت مشت
الکترونهایت را می نوشید

ظرفیتت کم بود
خسته شدی
مقاومتت کم شد

اشتباه می کنی
من
نسوخته ام
فکر سطح ولتاژت باش
 
بیفت فاجعه بیفت
اتفاق بیفت باز
من این تن شرحه را
شرحه تر خواهم
بزن فاجعه بزن
من این بلاد کویر را
تشنه تر خواهم
لبخند می زنم
چشمهام را می بندم
کلاغی از من
بر خواسته
روی شانه ات
و تو تا ابد
برهنه و بدبخت خواهی ماند
آتش بزن
آتش بزن حالا
چشمهای من هنوز
باز و نمناکند

 
احتمالن داستانی در توست
احتمالن در خنده هایت
جایی
خالی است
عینکت کلفت ترین رفیق من است
  تاب بستنی است در گیسوهات
چه می فروشی برای پیرمردهات؟
چه را از زمین بر می داری؟
خجالت بکش دختر
خجالت بکش دختر
به تخمم که دکترا داری
 
اگربه قدر کافی دیوانه و تنها باشی
دیوانه ای برایت را

همین خط را بگیر و بیا
علی آبا هم شهری است
 
خدا را شکر این شعر هم تمام شد

لحظه است که لمس می کنم الان
راه دریا اینجاست
دارم می فهمم
دارم می فهمم

کجا می روی آقا مخمور؟
دنیا آنجا نیست
دریا دنیا نیست
سوی ساحل برگرد
سوی ساحل برگرد

توری هم
نپوشیده حتی
روی دریا اییستاده بود
تیله های قرمز
لای زلفهاش تکان می خورد
صدام کرد
علی
گفت بیا
بیا
بیا
بیا
بیا

خط
اتفاق مبهمی بر دیوار
نگاهم کرد
گفت
حیف مرد این آمدنها

تنها
تن ها می توانند
از من ها
امیدی نیست

شاید بخوابم
شاید نخوابم
شاید بخوابم
شاید نخوابم


 
احتمالن شوهرت مردی
راغب تر و پشمالوست
مثل من تخمی نیست
سریع و
مهربان  و
کم حرف است
و لمس عضلاتش
نام رغبت را
در میان سرمای  لنگهات
منتشر می سازد
مثل من غمگین نیست
مثل من تنها نیست
شبها
صورتش را
لای سینه هایت می اندازد
فکر بچه هاست
مرد زندگی است
احتمالن شوهرت
بهتر از من است
همانجا که هستی بمان
تو را می بخشم

 
محبوب کوچک دریا
ناله های قرمز گیس
و گردش تنهای چشمها
با هر موج
کاش
مسلسلی داشتم
و تمام زنان دنیا را می کشتم
تا سرنوشتت اتفاق نیافتد
برات بماند همیشه
مرد درخت تنومندی
که شاخه هاش را
آویخته ای

 
شیزوفرنی بهترین بیماری دنیاست آدم مدام به چیزهای جهان دست می زند چک می کند که واقعن واقعی هستند
 
حتی
اینها

- مردم آمریکا را می گویم -

حتی اینها
که باکلاسند
و محترمند
و جی دی پی شان بالاست
حتی اینها
من را

و من تنها
و تن ها
من را

- ادامه  اش بده
ادامه اش بده علی
شاید حرف سکسی زدی
هیتت بالا رفت
دخترها عاشقت شدند-

حتی تو هم
تو هم حتی
که خود من هستی
و با کلاسی
و محترمی
حتی تو
دیگر من را

 
غم مثل داستانهای سکسی است آدم میل شدیدی برای رسیدن دارد ولی هر چه دست می کشد خودش را دورتر می شود. آخرش خسته می ششود نرسیده و شکسته
مثل اینکه ناله داشته باشد ولی مادرش مرده باشد
 

ببین پسرم
دقت کن
نمی تونی؟
هوی کونی
نمی تونی
اصرار می کنی چرا چه؟
گریه می کنی چرا باز؟

چرا رها نمی کند شب من را؟
چرا من را؟
چرا شب برای همه جز من؟



 
یک لحظه ی تلخی هست توی زندگی هر کسی وقتی دیگر چیز جدید دوست ندارد. فکر می کند گوشی قدیمیش بهتر بود یا اینکه شعرهاش بی مزه شده یا اینکه کاری که قبلن می کرد جالب تر بوده. یک لحظه ی تلخی هست که آدم حتی حال دخترها را ندارد خوابش گرفته و ترس از مرگ تنها فقط او را به ادامه ی بازی تشویق می کند
آدم نباید بنویسد غم را
نباس آدم
بنویسد غم را

 
غم
و اینکه جز دنیا
نباس گین کسی باشی
غم
اما غم
 
آخرش
اسبهای شب 
خسته شدند
و دوستهای دختر
خوابیدند
سهم
مستها
پر شد
بار ها خالی
غم کوچه را آکند
ماه
شهر خودش را داشت
ماه
کوچه های خودش را داشت

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM