غمازه
وقتی مرد
صورتم را دست کشید
بوسم نکرد
بوس مرده حرامی است
بوس سرد مرده
بوس گرم زمان زندگیش را
پاک می کند
"من را به خاک نسپارید
من ظریفم
نازکم
حساسم
همینجا کنار در می مانم
اگر زن گرفتی
نگاهش نمی کنم
یواشکی تو غذایش سم می ریزم
گریه می کنم برایش
آش می پزم
صبحها که می روی
وضو گرفتنت را نگاه می کنم
الله اکبرت قشنگ است
سر قنوتت بغض می کنم
رکت هایت را
می شمارم
عدد می دهم از دور
به درد می خورم هنوز
من را به خاک نسپارید"
چشمهایم را زیر درخت خاک کردم
و گریه نکردم
گریه
چشم احتیاج داشت
[+] --------------------------------- 
[2]