جدیدن مدام با چیزهای مختلف حرف می زنم و دلم برای چیزهای مختلفی می سوزد, مثلن وقتی پیرهن قرمزم را می پوشم احساس می کنم به پیرهن سبزم برخورده ویا وقتی می خواستم ژاکت کهنه ی خاکستریم را بیاندازم دور لباسهای دیگر انقدر گریه کردند که منصرف شدم. نکته ی بامزه این بود که خود ژاکت خاکستری هیچ حرفی نمی زد و بر و بر فقط نگاهم می کرد ژاکت کهنه ی خاکستری شبیه خود من است. یادم نیست این حرف را کدام تی شرت جوانی گفت...
[+] --------------------------------- 
[0]