زندگانی تمام شاعران پر از بدبختی است
پر از بادهایی که
بوی کذای کسی را
رضای کسی را
ازای کسی را...
بشکنید قلمهای ما را
شاید
غصه های لعنتین ما تمام شود
[+] --------------------------------- 
[0]
چقدر خواب من
اگر بدانی شبها
تو را می آید
اگر بدانی تمام چشمهای بادامی جهان
من را
اگر بدانی تمام سوراخهای جهان حتی
و اگر بدانی که انگشتم را بر
باز هم نمی گردی
لعنت کند خدا بد
بختم را
[+] --------------------------------- 
[0]
نوستر ماداموس
هر روز بیدار می شوی
و می بینی
شب را ندیده
تمام شده
یک روز خیال از بدبختی
به بدبختی کامل
و بدبختی کامل
به سکوت مطلق
تبدیل می شود
بدون اینکه بخواهی زندگی کرده ای
بدون اینکه بدانی
میمیری
[+] --------------------------------- 
[0]
- داستان حلاج یادته؟
- کدوم؟
- همون قضیه ی امروز بینی و فردا و پس فردا
- خوب؟
- من الان توی حالت فردام
[+] --------------------------------- 
[0]
پرانتزها
به یک لبخند می زدند
و یک ملیون و صدهزار و یازده
توی کله ی یک
حرف می زدند
و یک
از سکوت چاره ای نداشت
[+] --------------------------------- 
[0]
این خوابهایی که دیده ام
بی پایه اند همه
من نمی میرم
بدبخت نمی شوم
له نمی شوم
نابود نمی وم
نمی میرم
شاید
[+] --------------------------------- 
[0]
درباره ی اسم خودت مختاری
قلب سنجاب ضر
بان گرفت
و فکر کرد این مار
و مار لبخند تلخی زد
قلب سنجاب ضر
بان گرفت
و فکر کرد
به انبوهی از خاطرات
به دانه های بسیاری که
به چشمهای خاکستری رنگی که
به علفهای نارنجی رنگی که
ومار لرزش کوچکی کرد
مثل اینکه گفته باشد هی
هر لحظه دارم می آیم
سنجاب
لبخند تلخی زد
"به کارت برس دراز بیچاره
من هیچ اشتباهی نکرده ام
تمام دانه هام را برده ام
چشمهام را دیده ام
تمام بادهایی که باید را
لرزیده ام
به همه گفته ام
که عکس سنجاب در آب نتیجه ی
رفلکشن نور در عبوراز اجسام با غلظت متفاوت است
و حرفهای درباره ی سنجاب زندانی رودخانه
ابدن علمی نیست"
مکث مار طولانی شد
مار کف کرده بود
ولی کار را به کف
نباس دخالت داد
علفها شب
توی صحرا مکررات می کردند
"برگشت نوراز سطوح اشياء را بازتابش نور مي گويند"
[+] --------------------------------- 
[0]
برید قیام کنید بگید جهان دست از خشونت در قبال من برداره. دست از این تلاش مهملش برای زایل کردنم برای ناامید کردنم له کردنم خسته کردنم پیر کردنم مرده کردنم
برید قیام کنید همین الان
مردم
بعد اینکه خسته شدم
پیر شدم
له شدم
ناامید شدم
زایل
[+] --------------------------------- 
[0]
گریه می کنم
و دستمال می آورند
می خوابم
و تختخواب می دهند
می میرم
کفن می آورند
من را در کفن می پیچند
توی جنگل می گذارند
توی بیشه
باد می آید
و غصه ها و سئوالهای من را
توی دشت پراکنده می کند
[+] --------------------------------- 
[0]
ضربدر
عددهایم
خسته اند
مدام می خوابند
و بعد خواب بد می بینند
فکر می کنند برای سیزده اتفاق بدی افتاده
فکر می کنند
سیزده رفته است
و سیزده بر نمی گردد
و فکر می کنند یازده
از یک هم تنها تر
قدم می زند کنار رودخانه
فکر می کنند
یک ملیون و صدهزار و صد و یازده
آنسوی رودخانه
نگران یازده است
یازده اما
خواب سیزده را می بیند
بدون پرانتز
بدون تقسیم
بدون منها
[+] --------------------------------- 
[0]
وقتی که می خندید
چشمهاش
برقهای متساوی داشت
لبخندش
تغییر گرادیانی لطیف بود
از نبودن عشاق
تا نمودن عشاق
مردها
هیکلش را
به شکل های ساده ی هموار
تقریب می زدند
من
معادلاتش را می دانستم
[+] --------------------------------- 
[0]
پاییز بود
دختری از دیار ما گذشت که مردهای بسیاری
سوار فرفره های چشمهایش بودند
[+] --------------------------------- 
[0]
گیسهای بور تو
رنگ باد را عوض کرده است
***
باد
راننده ای مست است
بی تاب دره هایت
***
باد
می داند خانه ات کجاست
***
شبها
توی خانه سوز نمی آید؟
[+] --------------------------------- 
[0]
باد آخرش پیر شد
و برای خودش کویری پیدا ک
[+] --------------------------------- 
[0]
زرقون
"داره می ره
می ره
داره می ره
نزارینش
داره شب رو
با خودش
شب رو
چینش
داره باد و
باد و
با خودش باد و
دامن جین اش
داره خواب و
زن خواب و
خوابو
شبونه نبرینش"
خاک
رو چشاش بود
خاک
پاش بود
[+] --------------------------------- 
[0]
صدای باد
برگهایم را
بی تاب کرده است
من نیستم که می روم
و این صدای مکرر تق تق علامت چیزی نیست
ماها مردم حاشیه ایم
سامورای اصلی
از توی دیوار می آید
[+] --------------------------------- 
[0]
یک قانون خنده داری در آمریکا وجود دارد هر کس که هیکلش کمتر سکسی باشد باید چاک سینه ی بزرگتری را نشان بدهد
[+] --------------------------------- 
[0]
مردم صدایم کردند
برام قیمه گذاشتند
سینه زدند
گریه کردند
پرچم قرمز بالا بود
من اما
هم سر که هیچ
سر هم نداشتم
[+] --------------------------------- 
[0]
ردپای روح مرده ی گرگ
Be careful wolf
هوای کوچه ها سرد است
گنجشک های خطرناکی
توی شاخ و برگ درختها هستند
مواظب باش
در سیاهی یه وخ زمین نخوری
نگاهم کرد
به آسمان نگاه کرد
و زوزه کشید
رد پای خونینش در برف
یادم انداخت
خودم او را کشته بودم
[+] --------------------------------- 
[0]
جای گاز هیولا
بر دکلهایش
ناامید و
سرنیافکنده
از دماغه ی امید نیک گذشت
- کشیش ها را
توی دریا بیاندازید
برده بار می زنیم
سوی زنگبار
خورشید هم گرفته بود
ماه هم گرفته بود
دریا خودش هم
از طوفانش می ترسید
[+] --------------------------------- 
[0]
میکاسا بلور باکلاس و سازنده ی لوازم ورزشی است و سن رودحانه ایست که فرانسویها در آن می شاشند
من را
آتش گرفته اند
و زهر من دیگر
به من
من را
گفتم ای جواهر غالب
حدیث نفس
ای که از روایح رائح بهترین ارواحی
جامم ده
مستان سالخورده را
ز هر bar ی
deal یست
فرانسه نباش
کس کشی آدمش را می خواهد
من
نه این پیاله را کس کش
من صدای دینگ کلاسیکش را
معتادم
خندید
گفتم
خود کثافتت می دانی ای "Mikasa"
سرنوشتم صاف
توی پیشانی است
جملات معترضه:
- سرنوشت من را
در گوش هر کسی گفتند
مرده است
هر کسی زنده است
چیزی از من نمی داند
تو هم احتمالن
فرشته ای
بلوری
انی پشگلی چیزی هستی -
پایان جملات معترضه
ادامه ی صحبت درباره ی سرنوشت
black out من
نزدیک است
به درک هر چه مشتری
خار و مادر زنت را گاییدم
دکه را نبند
دو تا پیاله بیشتر
خلاص خواهم شد
- کی می ری؟
برنامه ات چیه؟
برنامه ای داری؟
چند تصویر برای درک بهتر صحنه
{یک فوج
مست های ناامید
توی سن
می شاشند}
- صدای تق و تق قوطی کنسرو
روی سنگفرش کوچه-
پایان توصیف صحنه
یک جمله ی کاری برای پایان بندی:
"عاشق نباشی
پاریس دیگر
هیچ چیز زیبا ندارد"
نقطه
[+] --------------------------------- 
[0]
سحر هق هق اش تازه تلخ شد
شب
ناله های تلخ کرده است
صبح سرخ نیست
من که بیدار ماندم
می دانم
[+] --------------------------------- 
[0]
گفتیم از آنچه گفت با شما ما را نیز بگوی گفت "گورتون رو گم کنید خرا حالتون رو ندارم"
[+] --------------------------------- 
[0]
زل زد به آفتاب هزار سال بعد نگای ما کرد سه بار چشاشو به هم زد باز نگای ما کرد گفت "اگه هی می بینم هنوز که..." بعد گفت "بیشرف آفتاب هم دیگه شرف نداره"
[+] --------------------------------- 
[0]
آدمها معمولن خیلی قبل از رفتنشون می رن
برا همین رفتن واقعیشون یه جور برگشتنه فی الواقع
خوشحالم که برگشتی
دیگه هیچوقت نرو
[+] --------------------------------- 
[0]
گفتم امروز که غمگینم
بیا برم کافه
- قدم زدن توی روز غمگین خطرناکه
بعد هم خودت بهتر می دونی چرا نمیری
گفتم امروز که غمگینم
بیا یه شعر تازه بگم
- الان درست تو
یه شعر غمگینی
که داره تو یه دنیای غمگین
شعر غمگین نمیشه توی شعر غمگین
نه؟
گفتم امروز که غمگینم
- ساکتش کن
ساکتش کنین
[+] --------------------------------- 
[1]
توی یک روز غمگین
- می گن از این روزای غمگین زیاد تو فرانسه هست -
کتش رو پوشید
-سرد بود؟
- سرد بود
- اوکی
و دستاشو تو جیباش
و رفت توی مه
مه غلیظ بود
زرد بود
قهوه ای بود
توی یک روز غمگین
رو به روی پنجره بود
تو بخار قهوه ای
- دست بم نزن
انگار رفته بود
انگار
رفته بود
[+] --------------------------------- 
[0]
مستاجر
آدمی است که صاحبخانه دارد
[+] --------------------------------- 
[0]
"در کجا مردم نمی میرند؟" مرد شاعر به خاطراتش نگاه کرد "سرزمین ناجایی است"
[+] --------------------------------- 
[0]
کاخ من
در قسمتی شب تر
مکانی پراز مردم سکسی
با سرمه های شیرین با نشاط
تا اسافل اعضا
و مردهای گی
با سبیل های قیطانی است
کاخ من
باغی است
با درختهای باریکی از
گیلاسهای ویسکی
و دختران چاق گیلاس روی گوش
و من
در گوشه ای از کاخم
که حتی در ظهر
غروبهای خوبی دارد
تنها نشسته ام
این با گلاس نیست
شت
نه این با کلاس نیست
[+] --------------------------------- 
[0]
و همینجاها
مردان ستبری هستند
باآشیانه های عقابها
بر گلاهخودهایشان
لبخندهای ساده
دستهای مهربان بزرک
و هم
آنجاها
عقابی
بر دیوار خانه ی من
نشسته است
- مامان گفت
جوجه ها را ببر حیاط
آفتاب هست
و گربه آمد
جوجه را برد
[+] --------------------------------- 
[0]
هدفون
خانه بسیار ساکت است
جاروی برقی وجود ندارد
تلویزیون وجود ندارد
ضبط خاموش است
توی گوشهای من اما
فریاد می زنند
[+] --------------------------------- 
[0]
شانه هایت از فکر حضرت مهدی بیرون نمی رود
خیالات من بود
گفتم
"ساکت حضرت مهدی"
لبخند زد
من از آدمی که لبخند می زند نمی ترسم
"حرف نزن حضرت مهدی خودم می دانم"
حضرت از خیالات من
سمت پنجره رفت
شانه هایز کثافت تو
در خیالات من خوابیده اند
با سگرمه های در هم کشیده
[+] --------------------------------- 
[0]
یک روزی
مردهای خسته می نشینند
سقف آسمان می آید پایین
و می فهمید
آسمان
روی شانه های که بوده
[+] --------------------------------- 
[2]
آخرش یک روزی توی حفاری ها پیدا خواهم شد
با تمام اوراقم در مشت
مثل مرد مریضی که
زن فراری اش را
بغل گرفته باشد
سیاه و خشک و قهوه ای پیدا خواهم شد
من را
دستگاه می اندازند
لبخند می زند مرد هزار سال بعد
- هاه هاه این عتیقه مثل الباقی چه افکار خنده داری داشته
مومیایی من
خشم خواهد گرفت
بلند خواد شد
و آدم هزار سال بعد را خواهد خورد
" مثل الباقی" را نباید می گفتی
"مثل الباقی" خیلی بد بود
[+] --------------------------------- 
[1]
داستان الباقیات ما صالح نیست
ناطق به حساب خودش زنده است
کاتب به حساب خودش باقی
مانده نوشته است که نیست
و مرگ که صبر می کند تا کا
ملن نهایت من نیست
من کاتب بدی نبودم آقا
هر چه نوشتم نوکم شکست
من چه جور بدون نوک باید دانه؟
صالح کاتبی شکسته بود
و هر چه می نوشت
راهی به
خودش نداشت
[+] --------------------------------- 
[0]
این وقت شب یک سری هندی جوجه اینجا نشسته اند آن طرف فکر می کنند من از پشت مونیتور حواسم به کارم است و دارم آهنگ گوش می کنم خوشحالند فیلم هندی آس یعنی عشوه های انگشت روی لپی و خل خل بازی های جوان های یک لا پیرهن خیلی بامزه است و چقدر نظیفند هیچکدامشان دست توی هیچ جای هیچکدامشان نمی کنند فقط مسخره بازی خیلی نمایش خوبی است باید یادم بماند یادم باید بماند
[+] --------------------------------- 
[0]
شب بعد از پریود
آتش گرفته است
زنی به خانه ی خودش
آتش گرفته است
و بوی چوب سوخته
خانه را پر کرده
چوب سوخته ی قبل از باران
و صدای مداوم برق
و صدای دویدن بچه
حیاط از حضور بچه ها خالی است
در
انتظار عابری را کشیده است
[+] --------------------------------- 
[1]
آدم به خاطر خودش احترام می گذارد
وگرنه ماه تنها
دایره ای سفید و
کم نور است
[+] --------------------------------- 
[0]
غمازه
وقتی مرد
صورتم را دست کشید
بوسم نکرد
بوس مرده حرامی است
بوس سرد مرده
بوس گرم زمان زندگیش را
پاک می کند
"من را به خاک نسپارید
من ظریفم
نازکم
حساسم
همینجا کنار در می مانم
اگر زن گرفتی
نگاهش نمی کنم
یواشکی تو غذایش سم می ریزم
گریه می کنم برایش
آش می پزم
صبحها که می روی
وضو گرفتنت را نگاه می کنم
الله اکبرت قشنگ است
سر قنوتت بغض می کنم
رکت هایت را
می شمارم
عدد می دهم از دور
به درد می خورم هنوز
من را به خاک نسپارید"
چشمهایم را زیر درخت خاک کردم
و گریه نکردم
گریه
چشم احتیاج داشت
[+] --------------------------------- 
[2]
کسی به فانوس اشاره کرد
و ما گفتیم
"دلگیریم"
نشستیم
به طاقچه ها
به زمین های سیمانی
و آهک
ریشه کردیم
- ریشه های ما بلند شد
و ما دیگر بی ریشه نبودیم
برگهای ما جوانه زدند
و هر برگی شب تابی برای خودش داد
و در سایه ی هر شبتابی گیلاسی
- قرار شد برویم مجله افطار کنیم در مجله با سیم بسته بود یک جوان لاغر را آنجا گذاشته بودند و دو تا آدم گنده ما را نگاه می کردند برگشتیم خانه چای خوردیم صفحات نوشته های قدیم را ورق زدیم یکی از خانم ها یک شعر تازه گفته بود. غمگین بود خوب نبود صادقانه بود
[+] --------------------------------- 
[0]
شاعران
شعرهای نصف خواندند
و انعام های نصفه گرفتند
رقاصه ها
اندامهای نیمه عریان را
تکان تکان دادند
و تیپ های نصفه گرفتند
- خاک تو سرتان
اگر لازم است بگویم کدام اندام -
مرد خانوار
به عیالش تعظیمی نصفه کرد
و بوس نصفه گرفت
جهان نصفه شب بود که
آدم کامل
با تیغ های نصفه
مسلخ شد
[+] --------------------------------- 
[0]
شانه به سر
سر به دنبال درختهای شکسته است
[+] --------------------------------- 
[0]
مرد پیر
به الاغش تکیه داد
و الاغ رفت
و مرد پیر توی رودخانه افتاد
و بچه ها به مرد پیر خندیدند
و زنهای رودخانه به مرد پیر خندیدند
و مرد پیر به خودش خندید
انگار هیچ اتفاق غمگینی نیافتاده
انگار
هیچ الاغی هیچ مرد پیری را
ترک نکرده بود
[+] --------------------------------- 
[0]
ریدم به این درد های کیری ریدم به دردی که قهوه ی خوب با کیک خامه ای درست می کندش
[+] --------------------------------- 
[0]
دردم از یار است و درمان ندارد
مثل یک بچه یمدفون
مثل یک درخت خشک
یا گل تا ابد پزمرده
هیکلی است
سیاه
توی بلورهای عتیقه
بچه ها نگاهش می کنند
خشک شود
و اندک اندک بریزد
بعد با حسرت بادی
یا مادری با دادی
[+] --------------------------------- 
[0]
ماه
در چاک سینه ی زنهاست
شمشیرهای زن
بزرگ می شوند
کلاه های خود می گذارند
جنگ می روند
با دنیا
و سینه شان
چاک چاک می شود
و دست مردها مدام
توی زخمهای زنهاست
و زنها بی رحمانه
زخمهایشان را
به دست مردها می سپارند
مرگ وقتی می آید
سرش را "کنار پیدرا می گذارد
و گریه می کند"
[+] --------------------------------- 
[0]
این دل
بخواه خودش نیست
وصله ی در کون است
برای آن آنجاست که کونی پیدا نباشد
درش می گوزند
و کسی توجه نمی کند که این دل پوسیده
دل برای خودش خوش است
کون را گرفته
و خودشش هم یادش نیست
از کجا کنده اندش
[+] --------------------------------- 
[0]
ماه خواب آلود
سوت می زند
و دراکولاها
توی دشت می ریزند
- غروب می کنم
مواظب شبم باشید
[+] --------------------------------- 
[0]
شعری که چند تا کلمه ندارد مثل زنی است که چند تکه از لباسش نیست شعری که هیچ کلمه ندارد مثل زنی است که همه اش رویاست من توی بچگی از این زنها زیاد داشتم
[+] --------------------------------- 
[1]
آرزویی پیچیده در
کاغذ برقی است
زنی که نگاه کرده شدن را
ولی خورده شدن را
[+] --------------------------------- 
[0]
می روم آینه
آینه زیباست
شفاف است
سفید است
تاریک است
تنهاست
می روم و چاک سینه ام را نگاه می کنم
چاک سینه ام
پرخون است
زیباست
تنهاست
آینه
لبخند می زند
سریع دستم را می گیرد
ونمی گذارد
آنرا روی صورتم بکشم
تا که از رو صورتم برش دارم
آینه صبور است
ولی
طاقت گریه ی مرد سینه چاک دار را ندارد
[+] --------------------------------- 
[0]
لای هر پیراهنی تنی است
لای هر کاغذی
ساندویچی تنها
دنیا
مک دونالدی کوچک است
با ساندویچای کیری
لای نان سفید
با کاغذ قرمز
[+] --------------------------------- 
[0]
ته آزمایشگاه
دختر چاق زیبایی نشسته است
که پالانش
به سمت تمام هر چه ممکن کج است
هر بار از بالای مانیتور
جهان سیاهها و هندیها و عربها را
نگاه می کند
لبخند می زند
از کار ما راضی است
[+] --------------------------------- 
[0]
اتفاق شدیدی
در ان افتاده
ان دیگر قهوه ای نیست
ان سفید تازه شده
شبیه ملافه شبیه ابر شبیه مرواری
ان تاریخ دار شده
فلسفه یافته
ومثل نقل
توی قندانهاست
ان را شفیره کنید
[+] --------------------------------- 
[0]
یک روزی من هم
شاعر خوبی خواهم شد
با گیس های سپید
با لوازم ویژه
بعد بهار شعر من را خواهد خواند
و خواهد گفت
"به به چه شعر زیبایی"
بعد خواهد گفت
"بنفشه اینو ببین"
بعد بنفشه به یاس
یاس به نیلوفر
نیلوفر به کاج
و کاج احتمالن به پروانه
صدا خواهد کرد
"نگاه کن پروانه ببین چه شعر زیبایی"
بعد من معروف خواهم شد
خیلی خیلی خیلی معروف
بعد خیالم راحت خواهد شد
بعد می توانم بمیرم
[+] --------------------------------- 
[1]
بعدش چی؟ بدترین سئوال دنیاست غم جهان را می آورد به آدم و شل می کند ییهو آدم را. کلن بهتر است آدم زیاد از خودش سئوال نپرسد
[+] --------------------------------- 
[1]
گفت "این درخت آدم بود مثل ما نشست اینجا آنقدر که آب شد و درختی بیش از او نماند شما مواظبت کنید علاف بیخود نشیم درخت نشیم یکهو" ما به علامت موافقت برگهایمان را تکان دادیم
[+] --------------------------------- 
[0]
ستاره ی درخشان
وجود ندارد
چوبین جان
تو الان
تنها
شخصیتی
سبز و گرد و تنهایی
با چراغ قرمزی روی دستت
و گیسهای
تخمی از مد افتاده
- یادم هست یک زمانی
تمام دختران کوچه ما
گیسهای سیاهشان را
روی صورتشان
عین تو
عین تو-
برونکا اما
واقعیت داشت
[+] --------------------------------- 
[0]
دوری
غم بسیار
کیری و
بی کلاسی است
عینکت را بزن
قهوه ات را بزن
نفست را حبس کن
اینطور
بهتر به چشم می آیی
[+] --------------------------------- 
[0]
می خوام گوشی بخرم فردا پس فردا لومیا می آد از نظر مالی گه زیادی خوردنه ولی مثل شیرینی کیک بعد از ظهره گوشی . گاهی آدم یک ریال ام نداره ولی احساس می کنه اگه یه چیز شیرینی نخوره به گا می ره.موبایل میخرم واقعن به یه چیز شیرین احتیاج دارم
[+] --------------------------------- 
[0]
این جهان
بدون دلیل از جهان بودن افتاده
مثل برگی که باد زده و از شاخه
- به هر حال هر برگی عمری دارد
می روی
آن کد بزرگ را می بینی
یکجای کد نوشته ACL
آنجا همانجای اوست که من می خواهم
بیاور برام
بدو سوکی بدو
بیاور برام
[+] --------------------------------- 
[0]
|
Blonde...
Florence, Italy, Feb 2010 Ehsan Abedi |
بلوند
وقتی که نیستم دانه های گیسهات را بردارم
غلط کرده است باد
توی موهایت لا
غلط کرده آفتاب
لا به لای گیسهات می
تذکر داده بودم بش
مگر هر کی است؟
می داند
به رنگ طلایی مبتلا هستم
خبط شد
تا آمدی
می آمدم باید
نازت می کردم
فشارت می دادم
بوست می کردم
نگاه زل می کردم
تا نفس
نفس بیافتی
اسب شوی
زن خانه ی خودت باشی
حالا هم
کچل نشو
چارده ساله باش
علی
دارد برات به تاخت می آید
[+] --------------------------------- 
[0]
پیرمردی
که چشمهاش را
حلق آویز کرده است
خودش تابلو نقاشی است
تابلو احتیاجی به شعر گفتن ندارد
[+] --------------------------------- 
[0]
روحی می رود
بر من بیچاره ی دریاچه
هر شب
و عکس آبی رنگش را
بر من
و ماهیان ریز نقره ای رنگم می گویند
"وای وای
این همان زنی است که تو
یادت هست دریاچه ی بیچاره؟"
نگفته بودم ولی
که ماهیان بسیاری
علی الخصوص وقتی
روحی
- تو این چیزها رو نمی فهمی
تو
آرومی
سفتی
کوهی
غزالی می رود بر من بیچاره ی کوه
غزالی نرم
خودش را به سنگهام می ساید
- دخترک
همینجا بود
مسترس
توی دسترس
روحی می رود
بر من بیچاره ی دریاچه
هر شب
و عکس آبی رنگش را
بر من
- کاشکی نمرده بودم
کاشکی نمرده بود
[+] --------------------------------- 
[0]
گرگها
از صدای لرزانش می ترسند
از دانه دانه ی ریش های روی چانه
مرد لاغر
مرد سیگاری
مرد اسکلت
به رفتنش ادامه داد
داس کوچکش
زیر نور ماه
مرد اسکلت
به خواندنش ادامه داد
[+] --------------------------------- 
[0]
گرچه
آمریکام
چیزی
sad و persian در من بود
مثل اینکه دمب گربه به تار
و مثل اینکه تار موی زنی
و یا هق هق زاغی بر باد
عینهو اطلس
چیزی mad در من بود
ولی نمی توانستم
چیز کوچکی در من می سوخت
مثل دریل گلوله ی غیر مشقی در سرباز
یا اینکه
استالاکتیت نوک تیزی
دردی در من بود
مثل سر دردی
که به خواب و
قهوه و مسکن
اعتقاد نداشته باشد
صبر می کرد
تشعشع می نمود
و آرامش مریض را به هم می زد
دردی در من بود
که سهم خودم بود
و مال خودم بود
و حاصل من بود
و دور گردنم precious می سوخت
- لا
لالا
لا لا
لالا
لالای
بنفش
آی بی کلای
بدون اس
نترس
آی is not I
I مرگ منتظر
آی خاطرات ریخته
توی رای
آی قطره های خون
آی گرگ
آی مای
[+] --------------------------------- 
[0]
از پلکیدن تا تنها پلکیدن
و از پلکیدن تا
تنها پلکیدن
دیدن جهان بس بود
دیدن جهان
بس بود
[+] --------------------------------- 
[0]
گفت " سفید یا قرمز هر ماهی ترانه ی خودش را دارد و هر غصه ماه خودش را"
پرسید "مگر همین را نمی خواندیم؟ مگر همین نبود که می گفتیم؟"
فکر کرد "ترانه هایم سست است؟"
پرسید "ماه غصه های من کجاست؟"
گفت "اینهمه ماه نگاه کن اینهمه ماه"
ریختند دهانش را گرفتند
از همان اول نباس می گذاشتیم
[+] --------------------------------- 
[0]
اینجا هم
زنها
پشت سل فون ها
گریه می کنند
اینجا هم
سل فونها
گریه ی زنها را
به جاهای دیگر
حمل می کنند
اینجا هم
درد مردها
سیگار کوچکی
بیرون دانشگاه است
اینجا هم
مردهای دردمند غیر سیگاری
در هوای سرد
بی هدف به آسمان و مردهای سیگاری
خیره می شوند
[+] --------------------------------- 
[0]
ای کاش
کتاب کوچکی داشتم
با عکس های کوچک سکسی
از دختران لخت
دنیا مال خدا باشد
من کاش
کتاب کوچکی داشتم
با عکس های کوچک سکسی
از دختران لخت
[+] --------------------------------- 
[0]
Je Suis Malade
و این salad سرد را
با تربچه های دردناک قرمزش
و رد باریک سس
و جای زخمهای چاقو
بر تن کاهوها
توی هیچ بلوری نخواهد بود
salad باید
تنها باشد گاهی
نخورده
برای خودش
بپوسد
بر میز
با دانه های سیاه زیتون
و لبخندهای ترش
که خوار هر بیننده ای را می گاید
salad فصل
اواخر این تابستان
پیر خواهد شد
[+] --------------------------------- 
[0]
کلاغها
کفتر را
اره کرده اند
[+] --------------------------------- 
[0]
باران نمی بارد
شت
ولی خیال کن که می بارد
پیراهن تابستان را بپوش
خورشید را هم متقاعد کن
اوضاع حال و حول
جور خواهد شد
[+] --------------------------------- 
[0]
یل و آزدرها
اژدها
شبیه خودم بود
دماغ گنده داشت
قدبلند بود
گنده تر
بلندتر
دود داشت
آتش داشت
تاج داشت
یراق سبز داشت
خشن بود
سکسی بود
- به به
سلام
اژدهای خودم
تریک بود اولش
ولی کم کم
علاقه مند شدم
به خودم
کنار خودم ماندم
شبها
نمی خوابیدیم
و زبانه ی آتش
می زدیم از در غار
[+] --------------------------------- 
[0]
خون تمام جهان را گرفته است
و تمام جهان کونی است
و جز
لرزش آرام پلکهام
و دویدن کلمات
و باران باریده
و جهانی که
گل شد
گل مرکب
گل سنگین پر از بخار
گل من کثیفم گمشو از من رد نشو هرگز
گل پایت را می گیرم الهی بمیری
همین دیگری حتی
و خون جهان را گرفته است
و گل هر دو پای من را
و باران خون
رنگ زمینه است
و جهان کونی
فریاد می زند
پرواز کن کلاغ
اگر می توانی
پرواز کن کلاغ
- I don't want to talk about it
[+] --------------------------------- 
[0]
جدیدن مدام با چیزهای مختلف حرف می زنم و دلم برای چیزهای مختلفی می سوزد, مثلن وقتی پیرهن قرمزم را می پوشم احساس می کنم به پیرهن سبزم برخورده ویا وقتی می خواستم ژاکت کهنه ی خاکستریم را بیاندازم دور لباسهای دیگر انقدر گریه کردند که منصرف شدم. نکته ی بامزه این بود که خود ژاکت خاکستری هیچ حرفی نمی زد و بر و بر فقط نگاهم می کرد ژاکت کهنه ی خاکستری شبیه خود من است. یادم نیست این حرف را کدام تی شرت جوانی گفت...
[+] --------------------------------- 
[0]
نمی دانند از چه می ترسند
ولی توی چشمهایشان خوفی است
و خوف
مرگ آدمی ها و زادگان است
[+] --------------------------------- 
[0]
"کار و بار عاشقی سخت است
مردم
لباسهایشان را
بر زمین می اندازند
و روی هم آرام
پیر می شوند"
شاعر
به افتادن برگهای زرد اشاره کرد و
ادامه داد
[+] --------------------------------- 
[0]
و این باران
نردبان نظیف رو به آسمانها نیست
نه می شوید
نه میگوید
تنها طریق حریق است باران
از زیر این باران
بیرون بیایید
[+] --------------------------------- 
[0]
اين دود سيه فام که از بام وطن خاست
از ماست که بر ماست
وين شعله سوزان که بر آمد ز چپ و راست
از ماست که بر ماست
جان گر به لب ما رسد از غير نناليم
با کس نسگاليم
از خويش بناليم که جان سخن اينجاست
از ماست که بر ماست
ما کهنه چناريم که از باد نناليم
بر خاک بباليم
ليکن چه کنيم آتش ما در شکم ماست
از ماست که بر ماست
اسلام گر اين روز چنين زار و ضعيف است
زين قوم شريف است
نه جرم به عيسي نه تعدي به کليساست
از ماست که بر ماست
ده سال به يک مدرسه گفتيم و شنفتيم
تا روز نخفتيم
و امروز بديديم که آن جمله معماست
از ماست که بر ماست
گوييم که بيدار شديم , اين چه خيالي است؟
بيداري ما چيست؟
بيداري طفليست که محتاج به لالاست
از ماست که بر ماست
از شيمي و جغرافي و تاريخ نفوريم
از فلسفه دوريم
وز قال وان قلت به هر مدرسه غوغاست
از ماست که بر ماست
گويند بهار از دل و جان عاشق غربي است
يا کافر حربي است
ما بحث نرانيم در آن نکته که پيداست
از ماست که برماست
ملک الشعرای بهار
[+] --------------------------------- 
[0]