قطار حلب
تکه هایی از
دختری با کلاه سایه دار را با خود برد
روبان صورتی رنگ کیفش را برد
دستبند زرد کم رنگش را برد
گیره های سیاه جورابش را برد
و سوتین های کرم رنگش را برد
و جوراب های رنگ پاش را هم برد
قطار حلب
تکه تکه
تمام ش را برد
لبهای کمرنگش را برد
چشمهای بی حالتش را برد
دستمال کوچکش را برد
و حرفهای کوتاهش را برد
تمام جونم هاش عشقم هاش
- و بین هاش هاش
دستهاش هم بود -
و قطار حلب
از هاش ها پر شد
و تکه های هاش
زد بیرون از پنجره هاش
باد توی ایستگاه خالی
با تکه های کاغذ مشغول بازی بود
- حلب اسم شهری است در جنوب که شمال آفریقاست مردم عجیبی دارد و داستانهای متفاوتی از آن ولی قطار حلب چیز عجیبی است کاش نقاش بودم کاش یعنی ایستگاه کاش نقاش داشت یا کاش کسی در قطار حلب باشد حرف بزند باهاش -
[+] --------------------------------- 
[0]