من را
با درشکه به قبرستان بردند
پا به پای نصیحت
نه روی دست
لباسهای نظیف سیاه داشتند
کلاههای استوانه ای
تو کار قرمز
و زنها
فی الجمله تور داشتند
جورابهای ناز
با قفلهای ناز
که روی کون و کمر بسته می شد
آرام
غمزده
با بغض آرامی
بعد دسته ی دخترها وارد شد
با لباسهای تور صورتی
و گریه های متفاوت
بعد خودم وارد شدم
تمام قد
و یک شعر خواندم
و درباره ی نکات شعر
و مقاصدم توضیح وافی دادم
و مردم با هر توضیح
دست می زدند
بعد با کلاس از پله ها پایین رفتم
و در جواب مشایعت کنندگان گفتم
سال بعد
برای مراسم یادبود بر میگردم
[+] --------------------------------- 
[2]