شازده بی حجاب
" اینطوریم زیبا نیست هیچ چیزی اتفاق تلخی نمی افتد جز همان های سرد که باید فراموش کنی مثل افتادن دانه دانه ی مهره های فلزی توی سینی روی. هوایم سرد است عین سینی روی یا بگیر مهره ی فلزی . نمی توانم لم بدهم به پشتی و به خواسگارهام فکر کنم رضا شاه کشف حجاب کرده و ما دیگر عتیقه ام و این "ام" هم چیز عتیقه و تنهایی است"
و قاتل شهزاده های جوان هم تنهایی است
"شاعر از کلمات تهی است ولی کلمات همچنان به شعر اندیشه می کنند به لرزش بی هویت دستهاش به جرنگ کاسه از لمس پشت دست و به عقیق انگشتری که زمخت هاش را سالیان طولانی آزرده"
مطلقات محذوفه
"همدم نگران شماست همدم السلطنه همان که دست عفریتها دادید هنوز توی خواب فراشها صدایتان می کند هنوز برای خرو سها دانه می پاشد گلیم های آویزان را چوب می زند آب حوض را لب پر می زند و
تازه"
و تازه ی دنیا اینکه دنیا
هیچ چیز تازه ندارد
از وقتی که
رفته ای
[+] --------------------------------- 
[0]