حالا که ما نیستیم دیگر هیچ چیز تهران مثل قدیمش نیست. پاساژ ونک احتمالن ما را کم دارد و میلاد نور بی ما خمیازه می کشد و احساس می کند چیزی درش کم است و احتمالن برای همین هوا اینطوری است . خودش می گوید هیچ چیزی از من کم نشده یک طورهایی هم دیگر نگران تصادف کردنتان نیستم. نگران ماشین قراضه اتان, نگران راه رفتن توی لنگان خسته. می گوید خیالم راحت است رفته اید که خوشبخت بشوید توی شهر دیگر و خوشبخت می شوید حتمن ولی می گوید
ازوقتی که رفته اید
واقعن یک چیزی کم دارم
[+] --------------------------------- 
[1]