و باد از شب بیدار پرسید "ای شب بیدار شبها که من می خوابم به چه می اندیشی؟" شب بیدار گفت "شب تخمهایی که توکاشته ای ریشه می کنند و صدای ریشه کردن جهان را می گیرد درختها نسل به نسل زاده می شوند جد به جد و زمردها به سینه وار خاک عقیق می سازند و پرنده ها پرواز می کنند پرواز می کنند تا تو بیدار شوی" باد پرسید "صبح صبحها با فرق شکافته هایت چه می کنی؟" شب بیدار گفت "صبح را به تو می بخشم یک ضربت زده از پشت یک ضربت از رو به رو به او بزن و بگذار مستهای عالم جامهایشان را بیاورند جامها لااقل دردهای من را مرهم خواهد بود" بعد گفت " حالا بخواب باد بازیگوش دویده ای خسته کرده ای خودت را بخواب باد بازیگوش"
[+] --------------------------------- 
[0]