پوارو
مرگ آخرش
در لباس دختر می آید
با سینه ریز بدلهای نارنجی
دو تا سینه ی بزرگ
و با
نزول عرق
در جوارح ویژه
با صدای نفسهای غیر تکراری
داکیومنت های کامل من را دارد
می داند خط سینه را چطور بسازد
و مردنم را چطور
خوب می داند که بوی کجاش تا کجاش را
بدبختم
مرگ آخرش
یک جور می آید که
فقط باید بگوید به آدم بیا
و راه افتاد
مرد توی جاده ها افتاد
بدون اتول
بدون کفش
بدون پا
مرد توی راه آسمان افتاد
حس می کنم باید یک چیزی بنویسم حدیث گنگی تو سرم افتاده فشار می دهد دو تا دستم را گرفته مرگ ولی باید بنویسم حتی اگر تنها کلام کوچکی باشد باید حتمن بنویسم
هیچکس جنازه را کشف نخواهد کرد
و خون توی رودخانه ها
سلولهای خاکستری را
آزار خواهد داد
[+] --------------------------------- 
[1]