یکی خرم را گرفت
و گفت
" از این پس نگاهبان آتش باش"
با کلاس گفت
و لبخند آؤامی زد
"بدان که من هم می دانم چه خوتهد شد"
گفتم
"نگهبانی آتش کار من است آقا"
مثل لورکا گفتم
تو مایه های من آب دریا را
کلن لبخندی به لب می داشت
تمام با کلاسها اینطورند
پرسیدم
"آتش دوست دارد روشن بماند چرا؟"
گفت
"از آتش بپرس"
تمام این مدت
در مکالمه با آتش بودم
[+] --------------------------------- 
[0]