خوب اینجا یک اتفاق ماجراجویانه افتاد
روایت من اینطوری است که آفتاب داغ بود و هیچ ابری توی آسمان نبود بعد یکهو ابر بسیار بزرگی توی آسمان آمد
ابر بزرگ
قهرمان ابرهاست
تنهاست
و سینه های ستبر دارد
و اراده ای قوی
مثل زنهای سیاهپوست تر
آمد
و روی سقف خانه طوفان کرد
چراغ ها را شکست
سیمها را پاره کرد
و سینه هایش را
به شیشه ی خانه چسبانید
دو روز است
برق نداریم
اینترنت نداریم
حتی زن پستان گنده ی سیاهپوست هم نداریم
آفتاب داریم
و هوا خیلی گرم است
[+] --------------------------------- 
[0]