زن نیست
تن نیست
زنگبار نیست
مسافر بیچاره
سندباد بحری مضحک است
با صدفهای کوچک
ماهیان غمگین ناسالم
و رویش علف
در امتداد ساق زمان
تا حتی
لنگر در میان سنگهای زنگ زده
سندباد
یک در میان پریهای رنگ زده
اما
زن نیست
تن نیست
زنگبار نیست
- می شد آدم خرید اینجا
همینجا زنها
لنگ باز روی صندلی های حراجی
حراج زنگبار
زن زیبار
زن نیست
زنگبار نیست
مستها
در آن
تنهان
شیش های خالی
بوس های حسرت
زن نیست
تن نیست
زنگبار نیست
[+] --------------------------------- 
[0]