خورشید صورتی و با پره های قرمز بود
و باد آرامش بخشی
به سمت دریا می آمد
مردم خسته تر بودند
تنها من
هرکولشان بودم
صدای دختر ها می آمد
" ران عاااااالی ران"
Brace های من گشوده شد
و من به سرعت نور و
ساحل ساحل می رفتم
کمی نور از من ساطع شد
خورشید صورتی رنگم شبیه قلب شد
پلنگ صورتی
توی سایه آفتاب می گرفت
شام فقط کیک تولد بود
و ساحل از
ماچهای نشسته آکنده
رفتم
و روی سنگم نشستم
باکلاس
باکلاس
باکلاس
مردم یکی آمدند
و معذرتهاشان را
مقابل من گذاشتند
"اختیار دارید
خواهش می کنم
اسباب زحمت"
آخری خدا بود
آمده بود از خودش به خاطر رویایش
معذرت بخواهد
[+] --------------------------------- 
[0]