تمام آدمها برای خودشان قانونهای احمقانه دارند درباره ی کارهایی که حتمن باید کرد و کارهایی که اصلن نباید کرد. فکر می کنم مثل بچگی که شکستن هاگ های روی برگها و خراب کردن شکل حلوا تفریحمان بود خدا هم با خراب کردن این چیزها حالش را می برد. مثلن یک زن مسلمان سنگینی را توی تایلند جنده می کند یا آدم فکل کراواتی را توی مسجد دربون. بعد پیش خودش لبخند می زند بعد خده اش می گیرد بعد می زند زیر خنده و خنده اش زیاد می شود به قاه قاه قاه قاه خنده مثل رعد اشک توی چشمش جمع می شود بعد یک هق کوچک می زند سرش را می گذارد به دستش و های های گریه می کند
[+] --------------------------------- 
[0]