چشمهام را می بندم
و به رفتن قطار در خودم گوش می کنم
به صدای دشت هزار کلاغ و
آهوی مرده
و به حرکت مورچه های شادمان از آفتاب
چشمهام را می بندم
و رویاهام را
یکی یکی شماره می زنم
ردیف شیشه های کهنه ی دربسته
هر کدام برای یک کاری
یکی برای خندیدن
برای جق زدن
برای شعر
گاهی هم تمام شیشه ها را در کمد می گذارم
می نشینم
برای خودم گریه می کنم
[+] --------------------------------- 
[0]