از کنج خانه کلوچه ها
زنهای قدبلند را
کنار پرده می ذارند
افسانه ای می گوید
شبها
زخمی بزرگ
که مردی کوچک را
بر بدن دارد
لنگان می آید از ته کوجه
آنها را
با احتیاط تمام بر می دارد
می رود لب آب
و رودخانه از
دیدن خودش
توی مردهای زخم
دیوانه می شود
"هیچ اعتقادی به داستان زنها ندارم
زن فقط تن است
نحیف می شود فقط
ضعیف می شود"
مرد بی خیال
روزنامه رو آروم
روی میز گذاشت
و رویش زخمی
روی کتف فاطمه خانم شروع شد
[+] --------------------------------- 
[0]