صدا کرد
"ابراهیم ابراهیم"
پرنده صدایم کرد
و چاقو را کنار یخهای دستم گذاشت
ماه بود
ستاره بود
دشت بود
چیزای دنیا آنجا بود
من اما دنیا را دوست نداشتم
وگرنه گله گله یعقوب و یوسف بود برای قربانی
کلمه های گم شده
زیاد بود توی دنیا
و موجهای دریا بیرون
آماده ی موج سواری بودند
پیامبر زیاد بود هم
پیامبر یزرگ امیدوار
یحیی موسی یوسف یعقوب علیرضا یاشار مریم منیژه پدرام طبر محمد
دنیا پر از زیبا بود
من شک کرده بودم
و بتی در من
داشت آرام ترک برمی داشت
اشکال ابراهیم هم
از میل سیری ناپذیر خاتم به باقلوا و کوبیده آغاز شد
از تلاشش برای اینکه کاش
سلاله ی پیغمبران نباشد هرگز
درخت آتش نباشد
کوه و غار و اینها نباشد
سیل نباشد
کاخ نباشد
کشتی نباشد
غروب نباشد
شعر نباشد
دکترا نباشد
"ابراهیم ابراهیم"
پرنده با ترسس و لرز
چاقو را عقب کشید
باد شبیه گیسوان ابراهیم است
طلایی و غمگین
مثل موهای عیسی
مثل بند باریکی
که شورت زنها را
نگه می دارد
[+] --------------------------------- 
[0]