قسمتی از من
که پادشاه خوبی بود
و کلاه آبی داشت
ترور شده است
ملتم حالا
باید با ملکه بسازند
"خودم دیدم شبها می ره رو به روی آینه
لخت
اسافل اعضای خودش رو
موهای سیاهو یکی یکی
دور انگشتهاش بعد
صدا می کنه
بیاریتش"
پادشاه خوبی بود
حتی با تمام سگهایش
هر روز صبح ماشین کوچک آبی رنگش را می شست
تاجش را سر می کرد
برهنه به میدان شهر می آمد
با لشگری از خرگوش سر به دنبالش
"در رو
پشت سرت قفل کن
گریه هات که تموم شد
شروع می کنیم
[+] --------------------------------- 
[0]