خوشم نمی آد که در میونه ی آدمها قرار بگیرم آدمها کمتر از من دیوونه اند مشروب که باشه کمتر از من میخورن کمتر مست می کنند کمتر حرف می زنن کمتر معنی کلمه ها رو می فهمن . باید به جای آدما با درختا معاشرت می کردم با درختای خیالی خودم همون درختایی که کم آب می خورن و زیاد حرف می زنن همون درختایی که لابه لای ریشه هاشون پر از لنگای وای زنای لخته...
واقعن نمی دونم من که می تونم تکیه بدم به یه دیواری و اون دیوار تبدیل بشه به مریلین مونرو با یه قلاده ی چرمی به گردنش من که می تونم سرم رو بزارم روی بالش و بالشم بشه سینه های سمانه با دوتا زنگوله ی آویزون از نیپل هاش چرا باید وقتم رو با مردم بگذرونم؟
کاش یه بار خواب ببینم و دیگه جز خواب نبینم...
[+] --------------------------------- 
[0]