باران که می بارد
ارواح مردها
به درختهای جنگل نزدیکند
"یادت هست گرازهای خسته ات در مه
دنبال جنازه می گشتند؟"
"لبخند ومپایرها در مه
وقتی که دختران برهنه زیر آبشار؟"
"کون کبوتر یادت هست؟
بوی آهسته ی قدمهای آهو
لرزش سنجاب؟"
دیوانه آخر
چرا
چرا
آخر چرا می سوزی؟
آتش کشیدن باران آسان نیست
باران بزرگ و سرد و خیس است
جان می دهد برای بوسیدن
برای خسته نبودن
باریدن
آتش کشیدن باران آسان نیست
"قطره جان
بگو نسوزد
بگو این یکی که کاشتم برات
اشک است
باران نیست
این دودهای قرمز بیخود را ول کن"
آتشت را رها کن
قول می دهم ساکت می مانم
تمام آبشارهای دنیا
برای آتش جنگل کافی نیست
وقتی که باران می بارد
ارواح مردها به جنگل نزدیکند
[+] --------------------------------- 
[0]