غذباد
رگبرگهای کوچکش را آرام
با انگشت در جای مناسبش قرار داده بودم
خودم گفته بودم
همیشه
سرت بالا
دماغت بالا
سر سینه هایت بالا باشد
خودم
آب را گفته بودم در دوش
از کجایش بریزد
خودم بابونه هایش را
دانه دانه
دم کشیده بودم...
پرواز کرده بود
ایستاده بود
بر اوج آسمان
و حریصانه از من نخ می خواست
[+] --------------------------------- 
[0]