و بند کفشهایش را بست
خون من
توی رودخانه می چکید
خون من
به خورد لباسم می رفت
خون من
جوی کوچکی ساخته بود
بدون پاشش
بدون فشار
استرس خوب نیست
استرس اصلن
لرزش اصلن
خون من آرام به سمت رودخانه می رفت
به خورد جنگل
به خورد علفها
به خورد لبخندهای عریض
خودش هم احساس کرده بود
من داشتم فرایش می گرفتم
شمشیرش را
روی سنگ سبز گذاشت
بعد تکه های من را
از دست باد جمع کرد
با هم صبحانه خوردیم
[+] --------------------------------- 
[0]