خوابیده بودم
و نجوایی آرام
آرام آرام آرام
بیدارم می کرد
نه می خوابیدم
نه بیدار می شدم
دست می زد
شنا می کردم
نفس نمی کشیدم
در خودم
دست و پا زنان
غرق می شدم ولی
به بالای آبها نمی رسیدم
گوشه های خوابم از روی من رد می شد
و مثل زنهای بسیار چاق با هم خوابیده
تکه هایش از تن هم
می ریخت
باید از نو سرودی آغاز می کردم
حرف بسیار غمگینی
باید نفس می کشیدم
وقتش گذشته بود
باز هم باید
باید نفس می کشیدم
[+] --------------------------------- 
[0]