زندگی یک سبد بیهوده است از خاطرات لعنتی لنگه جورابهایی که گم نمی شوند لباس خوابی که هر چه اصرار می کنم نمی پوشی شورتهای کوچک تو و شلوارهای جین همیشه خسته ی من کت و شلوار و لباس عروسی دستکش ظرفشویی دست کش کار عینک قدیمی کارخانه کلاه سفیدی که ذاکر سرم گذاشته بود و رویش نوشته بودم born to Kill Mechanics کمربند گنده ی خسرو و لباسهای مچاله اش گوشه ی خانه لباس چینی که بابا برای همه از بندر آورده بود با دکمههای سفید و عروسک کوچک موبور زیرزمین که تا گلو از افسانه های مامان پربود و یک عروسک گربه ی کوچک که هر کارش می کردیم نه پاره می شد و نه گم قنداقهای بچگی و یک جغجغه ی آویزان با کره های قرمز و صورتی و زرد امشب تمام لباسهات را در بیاور و توی سبد بگذار فقط راجع به تو من و تو امشب راجع به تو فکر می کنیم
[+] --------------------------------- 
[0]