پرنده های چوبیش
آخرش
بال می زنند و
می برند از من
پرنده های چشمهای بزرگ
بالهای ظریفشان را
باز می کنند
لبخند می زنند و می گویند
"خیله خوب تو
بدو بیا"
باران می بارد
و مرد زانو زده در گل ها
افق را نگاه می کند
- چشمهام را ببندم او این جاست
- ماهی قرمز
سفت چشمهاش را می بندد
- برهنه دیدمه ات
که می آمدی
چرخان
برهنه می
دیدمه دمه ات
- شبها
همیشه به سمت من برمی گردد
[+] --------------------------------- 
[0]