الان واقعن هیچ احساسی نسبت به دنیا ندارم دارم به حرفهای در حال زده شدنم فکر می کنم نه به صورت کلمه البته به صورت حرف یعنی ی ع نون ی اینجوری و همینطور نوشتن خودم را دنبال می کنم الان یاد یک اژدهایی افتادم توی یک فیلمی بعد هم سمانه که خوب یک سری تناسباتی با اژدها یا حداقل مارمولک های خوشرنگ سمی دارد بعد هم یک سری تصویرهای متعدد که جای گفتنش اینجا نیست بعد یاد درخت می افتم بعد یاد خودم و یکی از آن تصویرهای رو درخت می افتم که جای گفتنش اینجا نیست الان تصویر خودم شلوارش را کشیده بالا و روی همان شاخه خوابیده آن یکی تصویر هم البته خوابیده طبیعتن روی سینه ی تصویر اول
[+] --------------------------------- 
[0]