روزی که
ایمان آوردم
- همین الان یادم رفت
همه چیز یادم می رود جدیدن دارد
همه چیز جدید
و خیلی نگگران کلمه های فراموش شده ام هستم
که می روند توی تاریکی
شانه هایتان را نیاندازید بالا
این شعر
شعر خوبی بود
شماره ی هشت هزار و هفتصد و چند
شاید هم ده هزار و خورده
و من قرار بود
با همین شعر ساده
منفجر شوم-
خورشید از
سمت شرق می آمد
مردم گرسنه های هر بلادی
با دنیا
دعوای تازه داشتند
از تو متنفرم فراموشی
از تو بیزارم فراموشی
[+] --------------------------------- 
[0]