اگر حبیب تفنگ داشت
سینه خیز روی کوه می خوابید
زیاد را توی دوربین می دید
تق
می زد
در میان پیشانیش
بعد یک پک به سیگارش می زد
و کونه ی سیگارش را
توی خاکها می انداخت
بچه های کربلا از آن پایین
برق را توی چشمهاش می دیدند
اولش خوشحالی بود
بعد صدای تق تق می آمد
و حسین
لوله ی تانک های یزید را می دید
که از شیب تپه می آیند
[+] --------------------------------- 
[0]