راخمان
سمانه از مردن می ترسدو من از سمانه
تصویرهای سیاه
تصویرهای سیاه لامصب
با گونgoan های بلند سیاه
چشمهای خمار سیاه
و نگاه مصمم
دستهای لاغری به من
از تمام دیوار ها اشاره می کنند
بیا
پشت هر صدای نفسهایی
پشت هر درختی
توی هر تاریکی
در توالتها
دیدن روحهای ترسناک برای من
عادی است
همه اشان چیزی از من کم دارند
روحهای سیاه بی شلوار
با اخم
از توی سفره هام خاطراتم را می دزدند
"رفته بودیم با دایی خسرو گرگان بعدش هم یزد توی پیکان من تمام مدت را کنار خسرو درست روی دنده می نشستم کنار خسرو نشستن افتخار بزرگی است لبخند می زدم و تخمه میخوردم اگر چه دنده ی پیکان بزرگ بود"
رنگ سبز
رنگ مرده هاست
مرده
به محض مردن
سبز می شود
مرده ها خودشان می گویند
مردن
فقط یک
سیاهی مطلق است
ولی من از چشمهای تصویرها می فهمم
که چی دیده
دیدن "هیچ"
اتفاق عمیق و سنگینی است
و روح مرده
طاقت این چیزها را ندارد
می ترسم
بغل کن من را کم کم
ببر و
بخوابان
[+] --------------------------------- 
[0]