بخش
اولش که
از خودم خوارج شدم
یعنی
شروع کردم
به کردن کارهایی که
فک کرده بودم
هرگز
و حتی
فکر کرده بودم نمی توانستم
یعنی
شروع کردم
به سنگ قایم زدن به خودم
و دست غالب کشیدن از
خودم
بعدش که اتفاقات دیگری
پشت هم افتاد
به گرمی خاصی
به بوی خاصی
صدای خاصی
معتاد شدم
و خوب طبعن
جای معتادها
توی جوبهاست
اوکی من هم
توی جوب افتادم
- بابایم همیشه گفته بوده به من خودم همیشه گفته بودم به همه نباید معتاد شد دنیا مطلقن ارزش ندارد -
داستان بعدش عادی است
برخوردهای قانونی
مجازات های معوقه
تورق اوراق قانون
تصحیح اشتباهات گذشته
معذرت خواهی
التماس
معذرت خواهی
هنوز هم نا امیدتر نبودم
یک داستان بامزه از
گذشتن وقت بگویم
بار آخری که داشتم
داد می کشیدم رهایم کنید
تهدیدم کردند
اخراج خواهم شد
بعد
یک تکه پارچه ی نازک
روی بینی ام گذاشتند
و آخرین چیزی که فهمیدم
گفتم آه
و سرم جای نرمی افتاد
[+] --------------------------------- 
[0]