Persian
based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers
to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try myENGLISH SITE
صدای بال
چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
comment of the day:
امیدوارم قبل از اینکه
بتوانند تو را
کشته باشند مرده باشی
چون خونت
زهرابه ایست
به ارث رسیده از
هزاران بدبختی
و در
قاتلهات
تکثیر می شود
بمیر آمیب بزرگ
بمیر
با همین دو تا چکمه های پشمالو
ژنرال خانه ی ماست و خندیدنش
توی برفها با چکمه
شبیه دویدن پابرهنه هاست و کیفش را
هر روز
تو خیابان جاست خیلی بی حواس و آلبالوست
گوگولی من است
گردن من است
لای هر دو تای سینه هام
گرد کرده توی جیبم
و تانک او هونداست
- ببین علی این به تاخیر انداختن تعبیر تانک پس از اشاره به ژنرال دیر است خواننده متوجه نخواهد شد و این برای تو گران خواهد بود
- به تخمم خوب سمانه خودش که می فهمد
آقای تشنه
دشنه ی صافی که زارت توی کتف توست
در می آوریم
دستهای قاتلت را می شوریم
از پس گردن می گیریم
می آوریم
تا میان دامن تو
گریه کند
سیم های سرنوشت را
از تو تمام روزها
در می آوریم
- این بوی لعنتی نفت بنزین لعنتی
- چراغ روشن
چیز ابلهی است
همه می دانند سیاهی به جز خوابیدن درمان ندارد
پروانه توی خانه پر است
الان
روی حرف اس یکی از همینها نشسته
اس من را
و طبعن پروانه من را
و تکه های باریک ساتن من را
بندهای نازک بنفش هم من را
ردیف ماتیک های روی کتابخانه من را
و موهای فرفری من را
و جورابهای کوچک در آورده من را
دیوانگی های دنیا من را
روی حرف اس
پروانه ای نشسته است
خیلی از چیزهای نا پیدا می ترسد همیشه چیزهای ترسناک سمانه خنده دار ترین چیزهای دنیاست دیشب می گفت می روی سر کار آقای رئیس می شوی با منشی ات می ریزی رو هم و من را بیخیال می شوی. می ترسید و بعد مثل اینکه وقتش الان است با خشم نگاهم می کرد احساس می کردم یکی دارد خط به خط کدهایم را می خواند ذره ذره ی وجودم را. می پرسید "اینجور نیست؟ نمی کنی؟" همیشه ترس هاش مثل پروانه دورش را می گیرد و از زمین برش می دارد. نگاهش که کردم خیلی بالا بود خیلی خیلی بالا. سفت گرفتمش و پروانه هاش را پر دادم
سر این قضایای سیاسی پاک گیج شده ام. می گویند زیر آب رفتن اشکالش این است. آدم نمی فهمد کجا بالاست کجا پایین همه جا یک رنگ آبی ممتد است همیشه بعدش می گویند باید در این مواقع حباب را نگاه کنی. این خیلی خنده دار است فکر می کنم غواصها وقتی توی این هول سیاسی اینجوری می افتند که پایین و بالا را گم کنند. نفسشان بند می آید حبابی نمی رود چیزی نمی آید که دنبالش بروند یعنی دیگر مهم نیست اینکه نفس می کشی یا نه. الان همینجورم از بالا از پایین از همه ی سمتها شش جهت آبی است. سردم نیست تر نیستم پا نمی زنم حتی واقعن نمی فهمم چه اتفاقی دارد می افتد.
سکوت محض خیلی چیز نابی است الان صدای تلویزیون را بسته ام و دارم همش مدام به تک تک خودم گوش می کنم. تلویزیون دارد گود فلاس نشان می دهد احتیاجی به صدا نیست می گذارم صبر می کنم وقتی تامی را کشتند صدا را باز می کنم برای شنیدن دنیرو برای شکستن باجه ی تلفن برای فحش دادن هوای ابری و لگدهای تق تق تق. سکوت خیلی چیز خوبی است الان آن تو دنیرو با آن قیافه ی زمخت جوانیش دارد کار یاد هنری می دهد. با لهجه ی ایتالیایی اغراق شده خنده های دیوانه وار و آن استکانهای کوچک اسکاچ سکوت محض خیلی چیز نابی است. هر چند ثانیه یکبار فقط صدای تپ تپ من می آید مثل دویدن دختر بچه ها در باران دویدن بی هدف بدون فایده از آنها که به آدم آرامش می داد. سکوت محض خیلی چیز نابی است. شیر آب چکه می کند یا یک چیز کوچکی چکه می کند. فقط چیز کوچکی دارد چکه می کند
غمگین شدن
من را
شادمان می سازد
برگهای خشک و زرد کوچک
دانه های اسلیمی برف
سکوت های طولانی
سکوت های طولانی
سکوت های طولانی
غمگین شدن
من را
شادمان می سازد
یک اچ بزرگ می نویسم روی بازویم
به علامت هارت
و یک اچ بزرگ می کشم
روی قلبم
به علامت هارت
و یک تی بزرگ می کشم
کشیده به آر در دو سوی قلبم
و با یک
عین بزرگ
اد درست روی پیشانی
و یک کمی جوشیده ی افکار از قدیم
توی کاسه ی کله
دانه های برگ لهیده
در آب قهوه ای
می روم
کربلا
زیارت آقا
هلالی گفت
عاشق را
دوست می دارد
صثد درصد مطمئنم این مو کوتاه کردن سمانه یک پدیده ی هیجان انگیز خواهد بود خوشحالم که آخر هفته ی بعد کنفرانس دارد و نمی شود کله اش رافسفری رنگ کند شاید هم کرد خدا چه می داند یعنی خدا را چه دیدی
امروز احتیاج به یک کلمه ی جدید دارم همیشه اینجوری است تمام دنیا در گلوی من گیر می کند و هی می نویسم و پاک می کنم. مثل جای پای عابر توی برف در حال بارش یا شن های توی موج نوشته های اینطوری حس خوبی دارند مثل الباقی نوشته های من است یک طوری مثل بچه ایست که دوست دارد گم بشود. وقتی که گم می شود عزیز می شود برای مادرش الان احساس می کنم بین آنهاییز که پاک کردم یک سیاسی که نوشته بودم و یکی از شعرهای راجع به سمانه قشنگ بود الان که فکر می کنم یادم نمی آید. سمانه الان زنگ زد گفت می خواهد موهایش را کوتاه کند این یک کلمه ی جدید است کلمه ی جدید فرصت خوبی است
جانماز من را
رو به آفتاب بیاندازید
وضویم هنوز نیامده
و آقایم آمده
از یکی دو گوز جوانی که بگذریم
تمام عمرم
دائمن وضو بودم
آنقدر امشب مسلمانم
احتمالن
روی مهر جانمازم خواهم خوابید
آچمز
تمام ایران در
تمام ایران در
تمام ایران
گیر کرده اند
پیرهن به درخت
درخت به سیم
سیم به تیر
تیر به کوچه
کوچه ها به مردم
هر نفسی اگر کسی کشیده
خاری شده به استخوان دیگری
ناخنی به پستانش
سرزمین من
توی زنجیرهاش
زجر می کشد
خارهای بسیاری
توی پستانش
مراودات ما
از سفیر و اینها گذشته است
از
هدیه های پادشاهی کهنه
سفره های ولیمه کوچک
نوبت به
هو های
جادوگرانم رسیده است
چشم توی چشم
بخورات الوان بخارایی
حدیث های در گوش و اینها گذشته
سازمان
مدرن شد!
صحبت از پمپها و
موتورهای خانه است
لوله های بزرگ
جیغ در سیاهچال های بسته
درد های تنهایی
صحبت از گوشت های من است
لای فک های بزرگ تو
و زبان من است
در پیچ آخر حلق
همین کافی کوچک
که می ریزی
برایمان کافی است
پادشاهان در هم
به بیشتر از یک فنجان
احتیاجی ندارند
یک شورت
یک بالش
یک پیرهن
یک دست
دوست داشتن ملایم
مثل ارتباط آرام سنگ
با دریا
یا نگاه دزدکی از ماه
به شن های ریخته
مثل سوت ملایم یک تیر
تلاشش برای رسیدن
مثل یک مادر لخت چاق
در حمام
که کودکش را می شوید
تو
آرام خوابیده بودی
و من در گوشت
راجع به اینها می گفتم
امروز حال آپ کردن ندارم و این علامت کون گشادی من نیست و من کون گشاد نیستم علاوه بر آن کون هم من را یاد چیزی نمی اندازد و یادم نمی آید چه جور شد درباره ی این چیزها نوشتم...
من هیچ مشکلی با بیکار بودن ندارم به یکی دیگر هم می گفتم بزرگترین خطر بیکاری برایم ممکن است این باشد که به بیکاری عادت کنم، اگر راستش را بخواهید سالیان سال است که بیکارم فی الواقع وقتی که کار کردن الباقی ملت را می بینم به نظر خودم همیشه ی زندگیم به علافی گذشته و خوبیش برای خودم این است که از این علافی راضیم و برای تعریف خودم به نگاه دیگران به خودم به عنوان یک آدم زح متکش نیازی نمی بینم
باید بخوابی گنجشک
وقت خوابت الان است
برف آمده است
سرماست
توی سرما
زنده ماندن
عذابی مضاعف است
درد ندارد مردن
خوا پیش
خوا پیش
وقت خوابت الان است
بعد توی دفترش نوشت
شماره ی 15678
مرگ بر اثر سرما
شبیه اتفاق ساده ای که
بین ما می افتد
شبیه سلام های بی خیال تو
وقتی که می آیی
وقتی در گوش من
درباره ی ایده های جدیدت حرف می زنی
فکرهای تازه چیزهای پنهان
شبیه وقتهایی که من
آرام
آرام
آرام
آرام
آرام
بیدارت می کنم
زندگی
مهربان و
طولانی است
وقتی که آمدی
لبخند بزن
نه چون مستحق ام
به این خاطر که
استحقاقش را دارم
خیلی از بی نهایت می ترسم
بی نهایت
عدد خیلی موهومی است
فراتر از تمام آی ها
که مداوم
به سمت یو کشیده می شود
تو توی یو
ریزه های دنیا را
برای من جمع می کنی
قوری کوچک
کفش کوچک
دستمال کوچک
فنجان شکسته ی کوچک
بیخیال افسوس های کوچک
که مدام
دور کله ام می چرخند
دختر کوچکی
مثل یک روح مادر مرده
روی شانه ی راست طوفان گریه می کند
- توضیح اینکه گریه ی مادر مرده با گریه ی مادر گم فرق دارد خیلی. گریه ی مادر مرده گریه ای خیلی طولانی است معمولن تا آخر عمر دختر حتی بعد مردن -
و باد آمده دارد
گیس های گیلاسی دختر را
و باران هم طبعن
اشکهایش را
دخترک اما
که مادرش مرده
به خاطر شبهای طولانیش
پروانه می آید
اسب می آید
سنجاب های گردالو
و سنجابهای لاغر
هیچکس اما
جای مادرش را نمی گیرد
پرنده ها همه
ماه را نگاه می کنند
اولش که
از خودم خوارج شدم
یعنی
شروع کردم
به کردن کارهایی که
فک کرده بودم
هرگز
و حتی
فکر کرده بودم نمی توانستم
یعنی
شروع کردم
به سنگ قایم زدن به خودم
و دست غالب کشیدن از
خودم
بعدش که اتفاقات دیگری
پشت هم افتاد
به گرمی خاصی
به بوی خاصی
صدای خاصی
معتاد شدم
و خوب طبعن
جای معتادها
توی جوبهاست
اوکی من هم
توی جوب افتادم
- بابایم همیشه گفته بوده به من خودم همیشه گفته بودم به همه نباید معتاد شد دنیا مطلقن ارزش ندارد -
داستان بعدش عادی است
برخوردهای قانونی
مجازات های معوقه
تورق اوراق قانون
تصحیح اشتباهات گذشته
معذرت خواهی
التماس
معذرت خواهی
هنوز هم نا امیدتر نبودم
یک داستان بامزه از
گذشتن وقت بگویم
بار آخری که داشتم
داد می کشیدم رهایم کنید
تهدیدم کردند
اخراج خواهم شد
بعد
یک تکه پارچه ی نازک
روی بینی ام گذاشتند
و آخرین چیزی که فهمیدم
گفتم آه
و سرم جای نرمی افتاد
از شبی که دیدم
تاریخ برگشته بود
همه
چیزها یعنی
همه
مثل همیشه بود
خوابهای همیشه
بادهای همیشه
فیلم های همیشه
دستش را
سفت دور من
و کم کم به خورد دنیا رفت
چشم بسته سویش رفتم
چشمهام واز شد
شبیه او شده بودم
دنیا پر از جدایی هاست پر از چیزهای خوبی که رفته اند و چیزهای خوب دیگری که قدرش را آدم
خیلی همینجوری گریه ام گرفت خیلی ساده مثل اینکه یک چیز خیلی قدیمی از یادم آمده باشد. مثل نشستن روی لبه ی حوض و خیلی از دنیا را سیر کردن نشستن حرف زدن و هی از اول حرف زدن همان موضوع قبلی را ...
خیلی همینجوری بدون هق هق باکلاس با کلاس مثل فیلمها نشستم و گریه کردم خیلی عرفانی توی مایه های کوییلو...
اتفاق ساده ای بود قابل حدس زدن اینکه صدای سه تار تو از دور و لابد بعدش هق هق سمانه از نزدیک و الباقی قضایا...
چیزهای خیلی دوری از قدیم یادم مانده از پیکان معمار بوی زمخت راهرو خانه شان و آهنگ اکسیژن. برنامه های عجیب برنامه های خیلی عجیب برای همه چیز از رفتن به مسجد یزد تا دیدن عکسهای سوپر با سکوت عمیق بعدش نفسهای آرام سیزده سالگی چیزهای خیلی دوری از قدیم یادم مانده یکی که مثلن با کله دماغ آن پسرک بیچاره را همینطوری اشتباهن شکستیم با همان قیافه های ساده تی شرت های با عکس میمون و خرگوش و آلبالو. یا آن زمانی که اره کشف شد میخ کشف شد لامپ کشف شد باتری و آرمیچر. ظهر تابستان یادت هست؟ دویدن رو پشت بام همسایه؟ رفتن تا آنور دنیا؟ آخر پرچم یادت هست؟ یه پا دو پای معروف من، شوت معروف تو...
اتفاق ساده ای بود قابل حدس زدن همینجوری. مثل اینکه کسی داستانی خیلی خیلی خیلی قدیمی و غمناک برا آدم گفته باشد. مثل سگ دلم برای بچگی هامان...
به قدری سبک هسفم
مثل بچگیهایم
می توانم
تکیه ام را
به آنتن
بشینم
زیر آفتاب
و عین بچگیهایم
داغ
به تپیدن خودم
گوش کنم
به آرام تشنه شدنم
به چرخیدن زمان
و فکر کنم به اینکه
اگر دیپلم گرفته بودم
و معروف و اینها بودم
شعرهام چاپ شده بود
مشق هام هم
به اینکه اگر
اگر
اگر
و توی اگرها
می توانستم
یاد اختراعات تازه ام بیافتم
فکرهای عجیب
کارهای بزرگ
و اینکه
و
همینکه
وقتی که حالش بهتر بوده
باز هم
عین همیشه با خودم می گفتم
درسته که الان
ولی قبلن
حالش که بهتر بوده
روی نرمی بازوش
با قرمز
نوشته لاو
با ال بزرگ
و منظورش از تمام لاو
با ال بزرگ من بودم
منظورش از تمام راه دویده
از تمام اینها من بودم
سرم رو تکیه می دم به پشتی
و می گم
"آخیش"
قد بلند و آهسته
شبهای زمستانی
از لای پرده می روند بیرون
بعد شبهای چاق تابستان
خیس و آفتاب خورده می آیند
رهبر
دست هایش را
به هم می زند
به عده ای از حضار اشاره می کند
تا به طور آهسته
بیرون در باشند
دامن قرمزت
شاپوی جدید شب است
شبها که خوابیدی
شب
از پنجره می آید تو
کلای شاپوش را
سرش می گذارد
سراغ جوراب هایی را
که سال پیش پاره کردم را
می گیرد
می گویم
"آقای شب
خوب بگرد
آن ها هم
همانجاهاست"
کلاهش را می دهد بالا
"من را اوس نکن بشر
حواسم هست
یک سالی می شود نپوشیده"
شب مثل شابلون کهنه ای ماه را کشیده
الان
برای هال و هول
دستش را
در کمرگاه آبشار انداخته است
از آن گذشته
شب اصلن وقت خوبی نیست
تازه من
خوابم می آید
شب پر از ابرهای مشکوک است
این را گفت
کونش را
به من تکیه داد
وبعدش خوابید
شب مثل مردهای تنها
تکیه داده بود به پنجره
انگار خودش اصلن
آبشار ندارد
ویکتوریا
دوست توست
(bra) برای کوچک می دوزد
برای سینه های گنده ی تو
و پنتیزهای شادمان فور سیل
سیل از همان اوایل شب
از درخت می آید بالا
اولش مورچه ها را
بعد خرگوشها را
و آخر ماهی
و آن آخر هم
تمام دنیا ها
می رود از یادم
سیاه می شوم
و حتی یادم که
و ماهی هم
وقتی یادم می افتی
که دیر شده دیگر
این دستمال لعنتی را کجا بزارم آخر؟
و اینها که
اینجا نوشتم
این قصه
به ویکتوریا چه ربطی داشت؟
مای نیم ایز که
خسته شدم از این همه روز
روزهای با علامت یک
به نشانه ی تنهایی
روزهای با علامت دو
برای مسئولیت
روزهای مختص سه
برای رقابت
ان آی واز بد
این رقابتس ان این
اوری ار اسپکت آف لایف
ان آی کود نات
نو کود
نو کود
من هیچ بهانه ای
برای رشد کردن نداشتم
دنبال است می گشتم
و تو کتاب
همه اش
حرف اسب بود
اسب های بی دلیل
اسب های کاغذی
نمی شد سوار شد
نمی شد گذشت و رفت
اسب آب نمی خورد
علف نمی خورد
چرا نمی کرد
سال بعد دیدمش
هنوز تو کتاب بود
بزرگ شدم
و فهمیدم
است
.
.
.
.
.
نیست
خیلی خوشحالم که
آمریکا من را نمی خواهد
فکر می کنم دنیا
کلن احتیاجی به
من ندارد
و از دنیا راحت استم
خدا را شکر
مثل اسبهای قرن بیستم چرا می کنم
تا روز قصابی
خودم را مدام
به آدرس های مختلفی از تو
پست می کنم
به کوچه هایت
مدرسه ات
خودم را تا می کنم
و روی تاقچه ی آشپزخانه می گذارم
لای برف پاک کن ماشین
ظرفهای نشسته
توی ظرف غذا
وجود داشتنم
به شک های دائم تو
متصل است
و نقطه ی اتصال
مدام
جرقه های دردناک می زند
فکر می کنم که وقتی آدم احساس در هم رفتگی می کند واقعن معنی دنیا را فهمیده فکر می کنم این فکری که آدمهای درهم رفته با خودشان می کنند خیالی که یعنی آهان دنیا را فهمیدم فکر مهملی است
سلام دستگاه دمبل، سمانه ممکن است به نظر قوی باشد ولی دختر حساسی است مهربان باش آسان است کافی است وقتی که با پررویی تو را هفت ست می کند بیشتر از دو نباشی
دویل
از فرشته های دیگر
دو تا شاخ کوچک کم دارد
و کمی خرده شیشه
همین نبودذن خرده شیشه آخرش دویل را
از بهشت خایه مال ها
بیرون خواهد کرد
وگرنه الکلی بودن
اصلن
گناه بزرگی نیست
شما به من
مهتاب بزن
من الان شب هستم
گوشی را بردار
و مهتاب بزن به من
نگران خرجش نباش
آسمان از آن بالا
آرام ستاره می اندازد
مینت زیاد هست
برای حرفها
اینکه چی پوشیدی
- کهنه شده موافقم باید شورت های تازه هم برای من هم تو حرف می زنم حالا-
تصویرهای سیاه
تصویرهای سیاه لامصب
با گونgoan های بلند سیاه
چشمهای خمار سیاه
و نگاه مصمم
دستهای لاغری به من
از تمام دیوار ها اشاره می کنند
بیا
پشت هر صدای نفسهایی
پشت هر درختی
توی هر تاریکی
در توالتها
دیدن روحهای ترسناک برای من
عادی است
همه اشان چیزی از من کم دارند
روحهای سیاه بی شلوار
با اخم
از توی سفره هام خاطراتم را می دزدند
"رفته بودیم با دایی خسرو گرگان بعدش هم یزد توی پیکان من تمام مدت را کنار خسرو درست روی دنده می نشستم کنار خسرو نشستن افتخار بزرگی است لبخند می زدم و تخمه میخوردم اگر چه دنده ی پیکان بزرگ بود"
رنگ سبز
رنگ مرده هاست
مرده
به محض مردن
سبز می شود
مرده ها خودشان می گویند
مردن
فقط یک
سیاهی مطلق است
ولی من از چشمهای تصویرها می فهمم
که چی دیده
دیدن "هیچ"
اتفاق عمیق و سنگینی است
و روح مرده
طاقت این چیزها را ندارد
پنج تا انگشتهایت را مشت می کنی
و من آنرا
مثل بسته ی آب نبات چوبی
توی جیبم می گذارم
به خدا به همین خاطر است
که دوست دارم دستت را توی جیبم بگذاری
کجای منظورهای من سکسی است؟
بیا کمی
درباره ی روابطمان
کانورسیشن داشته باشیم
نو آفنس
ولی برای من مهم است که تاک
and your walking when I talk
is like walking when I fuck
و خوب این
توی اعصاب است
غروب خیلی شبیه تاریکی است
عنکبوتهای لرزان
رو ی تارهای چسبناک از
شبنم چکیده
پروانه های سراسیمه از هر باد
درختهای بی دلیل نمی دانم چی شد
و افتادن برگهای تمیز
خوب این همه برگ
برگ اصلن برای باران
چه موقعیتی دارد
حوض تمیز شده
مردم نشسته اند
سر صحبت باز است
چراغ هم نداریم
عین خیالش هم نیست
کسی که غروب
خیلی شبیه تاریکی است
یک قصه بگویم برایت
اول داستان دنیا
یک نی زن که طبعن من بودم
و یک زن بود
که خوب تو بودی
زنک داف بود
و نی زن را شکار کرد
و او را روی دوش انداخت
پوستش را کند
و اجاق خانه را روشن کرد
و آبگوشت بار گذاشت
پنج شنبه
روز مردن سنگهای خشن است
از اولش هم گفتم
مردن نوبتی است
روز شنبه علفها
و روز یکشنبه زنان هر جایی
دوشنبه مردهای باکره
سه شنبه اخلاق اجتماعی
و چهارشنبه آزادی می میرد
پنج شنبه کلن
روز مردن سگهاست
سنگهای خشن هم پنج شنبه می میرند
روز جمعه ها
دریا
آرام ایستاده است
حالا
اگر در آفتاب زل تابستان
با تمام
دیده نخواهد شد هاش
دیده شد
اگر سه جفت شش پشت هم
به شرط افتادن تمام باردارهای دختردار
و تشنه ماندن تمام مستراحها
برای اقلن
سی ساعت
حاصل شد
به شرط مردن
ده بیست پروانه
و آرامش خواب در تمامی از
پانزده ساله ها
حالا
دختر یا مرد
آسمان روشن خواهد شد
و بادی که می خواستید هم
خواهد شد
با کمی
خستگی های بعد از جق
ان دماغهای چسبیده
می گویند
می خواهد این آسمان از بد
به سمتی
غروب پژمرده منحرف شود
ان شاالله
لیست سرچ هایی که مردم باهاش به وبلاگ من می آن همیشه یک تفریح با مزه ی منه گاهی سرچ یک آدمی یک داستانه یک چیز جدید، یک نفر سرچ کرده "شعر عاشقانه درباره ی کسی که فکر می کنه بهش خیانت شده و درست نیست 2010" انگار دارم اون آدم رو می بینم اینجا
یکی از این شوهای تلویزیونی یک حرف خنده دار خوبی زد می گفت "زنها از آدم سئوال نمی کنند که نظر آدم را بدانند نظر آدم را میپرسند چون می خواهند نظر خودشان را یکبار دیگر با صدای کلفت تر بشنوند"
دکترم درخت بود
درخت نارنگی
با ریشهای زبر سبز
و فکرهای کوچک نارنجی
و در شریانهایش
ویاگرا و
فلاکستین هر دو آبی جریان داشت
و اکثر گنجشکهای شهر
دیوانه ی
تخم نارنگی بودند
گفت به این
یعنی من
آب نارنگی داد
و گفت
مرد خیلی خوبی است
حق ندارد
نمی شود
که بمیرد
بعد گیمبو کرد
و گفت
آمپول بزن به من
دوایت همین است
بهتر است آدم هیچ کاری نکرده باشد موقع مردن
شعر نگفته باشد
درخت نکاشته باشد
بچه نداشته باشد
خانه نداشته باشد
فیلم ندیده باشد
کتاب نخوانده باشد
چیزی نگفته باشد
سردش باشد
قیام نکرده باشد
نفس نکشیده باشد
سیگار نکشیده باشد
فحش نداده باشد
کس نداده باشد
زن نگرفته باشد
درس نخوانده باشد
نمره نگرفته باشد
کت نپوشیده باشد
کراوات نزده باشد
تایپ نکرده باشد
دیوانه نشده باشد
کثیف نشده باشد
حمام نرفته باشد
منگول لباسهای کسی را یا
یا اینکه بهتر است آدم
تمام این کارها را کرده باشد
و خاطراتش را
همه را به جز همان منگول
به سمانه بخشیده باشد
سفید سفید شده باشد
استخر آبی شفاف
با منگول کوچکی
سبز یا بنفش
از لباس سمانه
همایون
نوعی شیر است
قد بلند
که در میان سروها منزلی
نقلی دارد
صبحها می رود مدرسه
و وقتی که دخترش
سئوالهای سخت می پرسد
لبخند می زند
همایون
سرطان پیشرفته
و دیابت دارد
برای سلامتی همایون
دعا کنید
هیچ اتفاقی برای ابابیل ها نمی افتد
ابابیل
هواپیمای دائم پرواز است
ییلاق می کند
آسمانهای در
کعبه ها را
صبر می کنند آرام
تا که
ابرهه
زین های گنده را
روی فیل ها بگذارند
من به اینترنت معتاد بودم و این مساله با آمریکا آمدنم بدتر شده دیروز نمی دانم به خاطر برف یا هر کوفتی تایم وارنر اینترنت ما را قطع کرده بود. من مطلقن احساس عدم امنیت می کردم احساس خیلی بدی بود احساس می کردم جدن اتفاق های مهمی برایم افتاده و من تمام آن اتفاقهای مهم را میس کرده ام هیچ اتفاقی نیافتاده بود ای میل های من مثل همیشه همان مزخرف بودند و فیس بوک هم همان چرت و پرت های همیشه...
توی چلچله هم کسی کامنت نگذاشته بود. خیالم راحت شد و الان خوابم گرفته
یادته یه بار گفتم بت که یک دردهایی هست که نمی شه با کلمه درسدش کرد؟ داستان تیستوی سبز انگشتی یادته؟ همون پسره که با دستاش گل روشن می کرد رو هر جایی که می خواست؟ وقتی آقای باغبون سیبیلوش مرد رو قبرش تموم گلهای خوشگلی که بلد بود درست کرد ولی باغبون زنده نشد. همیشه همینطوره یه چیزایی هست که کلمه های من نمی تونه درسدش کنه یعنی خیلی چیزاس که کلمه ها به دردش نمی خورن. می دونی تیستو آخرش چی کار کرد؟ با گلهاش یه نوردبون ساخت رفت آسمون. یه جای دوری که ابراش شبیه سیبیل باغبونش بود یه جای دور. امشب الان که می خوابی خوابای خوب ببین خواب ببین دوباره با هم رفتیم شمال. لاله گیر داده میخوام برم دریا داریم دوتایی پوکر می زنیم من و تو مثل قدیما کلمه ها گاهی ممکنه نتونن چیزی رو حل کنن ولی بهتر می کنن آدمو. آدم که بهتر شه راحت گریه می کنه راحت تصمیم می گیره آرومتر می خوابه. من دارم الان می رم سراغ کلمه هام سراغ نردبونم می رم بالا حال حرف زدن بات رو ندارم فردا زنگ می زنم بت حرف می زنیم یه کم شاید. الان هر دو تامون به نردبون احتیاج داریم به خواب راحت. کلمه ها برای یه کار دیگه ام خوبن می تونن به صاحبشون کمک کنند حال دیگرون رو بفهمه. من همیشه با نوشتن این کار رو می کنم. همیشه غصه ها رو اینطوری بهتر می فهمم. همیشه وسطهاش درست به اینجاش که می رسم به خودم می گم این کس شرات چیه میگی؟ آرومش کنی باید ولی دیگه دیر شده کلمه هام دیگه ولم نمی کنن خیلی داستان با هم کشیدیم کارای احمقانه کردیم خندیدیم مسافرت رفتیم درس خوندیم حتا ولی هیچ وقت گریه نکردیم با هم اون چند ساله رو خدا مرخصی داده بود به ما فحش زیاد دادیم هم من هم تو زیاد ترسیدیم گاهی کم آوردیم لات شدیم گاهی ولی هیچ وقت گریه نکردیم گریه کردن خوبه یه مسیر صاف ساده اس سمت ابرا سمت باغبون سیبیلو. من امشب حالم خوش نیست برا همین می نویسم ولی وقتی بخوابم سوار نردبونم میشم می رم بالا دنیا جای بدیه دنیا هیچ جای خوبی نیست. سوار کلماتت شو تو هم بیا بالا
درخت و درخت و درخت و
دیوار
و درخت و
درخت و
درخت و دیوار
گاهی دیوار خوبه فکر می کنم یعنی که گاهی که دیوار خوبه چیزایی که وجود دارن اتفاق می افتن عوض نمی شن خوبن همین چیزا باعث می شه آدم یاد کلماتش بیافته. بزا همه بگن الان که کس شر نوشتم برام مهم نیست من الان اون بالام یه جای خیلی بالا...
داشت دریا را نگاه می کرد از من پرسید "ماه را می بینی؟" گفتم "همیشه..." گفت "ماه می تواند غمگین باشد غمگین ترین و باز هم زنده بماند زیاد زنده بماند" بعد گفت "همینش خوب است" باز گفت "همین زیبایش کرده" باد زلفهاش را به هم می زد
من
شرمنده ی حرفهای نگفته ی بادم
شرمنده ی برفهای نریخته
بکس و باد بی دلیل ماشین
ظرفهای نشسته ی مهمانی
استفاده ی نامناسب از
لیوان آبخوری برای آب پرتغال
شرمنده ی اینکه اصلن
بدتر از همه اینکه
برنج دوست ندارم
اگر جای خدا بودم همین الان
مهدی را
از بهشت
با طناب می دادم پایین
و از آن بالا
نگاه مردم می کردم
نگاه جنازه های روی آب
سربازهای صاعقه خورده
صف نماز مردم
رو به سوی خودم
رو به سوی تعالی
جواب همه را می دادم
جواب بچه های مریض
برگهای ریخته
غم های بزرگ
و با همه مهربان بودم
با مبارک که
دیکتاتور است
و با رضا شاه کوچک
با خمینی که مرده
و حتی احمدی نژاد
بعد هوای دنیا را
کلن
کالیفرنیا می کردم
و رودخانه ی آبجو
و درخت ماتیک
از این شعر خوشم نمی آید ولی تکه ای ازم درم بحرانی است
ستاره ات را
نگاه کردم
در ستاره ات
چیزهای بلندی است
چیزهای بالاست
همانطور که دوست داشتی
آن طرف
یک علامت درخشان است
وقرمز پرنده های پریده
و آبدار انارهای بریده
بعد هندوانه هاست
- هان؟
هندونه؟
از این جمله ی هندونه
چند وقتی است به تو مشکوکم
خواستهای جسمانیت
علو های نفست را
خورده اند -
درجات بالاتر
یک تخت است
و بالای تخت
پادشاهی با کلاس و افسرده
نشسته است
عصای برقدش به دست
طلا کلاش
درایتش به جاش
- توی نگاهت
صاعقه می بینم
برای امشب برنامه ای داری؟ -
خسته ام
هر چه رفته ام مایر
برای خریدن
چیزی نداشتند
چه جور انقدر
فروشگا زدند
توی وست کوست west coast -
کلی کس شعر نوشته بودم و سعی کرده بودم حدس بزنم برای دنیا چه اتفاقی خواهد افتاد. حوصله ام سر رفت همه اش را پاک کردم. هیچی خیلی خوب است. هیچی خیلی بهتر است.