ماشین بنز بوق داشت
دوچرخه بوق داشت
و پیکان
دوران زیادی گذشته ولی
یادم نیست
فقط همین یادم مانده
و اینکه گیلاس تخم داشت
هندوانه تخم داشت
و خرما
و تخم های من
آن زمان
از حالت فعلی
کوچکتر بود
زیاد نگاهش نمی کردم
سمانه دور بوده لابد
چون اگر بوده
پنج سالگی هایش یادم بود
- عکس هایش را دیدم
شبیه پسرها بوده
چشمهاش کمی الان
فقط کمی الان
ترسناکترند -
یک بار زلزله آمد
پشت در ماندیم
بابا داد زد
"خسرو خسرو بچه ها"
و بعدش خوابیدیم
همین یادم هست
ولی خوب یادم هست
کامیون بوق داشت
دوچرخه بوق داشت
پیکان هم
{این از آن شعرها نیست که پایان خوبی دارد بعدن یک منتقد خواهد گفت یک جاهای خوشگلی دارد ولی در کل شعر خوبی نیست}
زندگی کلن از آن شعرها نیست
که پایان خوبی دارد
از تمام زندگی تنها
دو تا چشم درخشان
یاد آدم می ماند
دو تا سینه ی گنده
و اینکه هندوانه تخم داشت
و این مطلب
آدم را
یاد تخم های خودش می اندازد
[+] --------------------------------- 
[0]