بسته به
زنجیر از
پادشاهان سنگین
سلاله ی پاکان
غم
درون سینه چفت می شود
و بغض کبوتران مرده
جوجه های آتش
چشمهای بزرگ
غم
درون سینه چفت می شود
آه
اگر سگکی سنگین
از سمانه نبود
روحم
بی خیال اخطارهاش
روی میله های سقف سالن هم
پریده بود
سالمند سالیان
ژنده
عینهون انکیدو
اما
بیشرف دخترک
من را
روی پل گرفته است
چشمهاش توی چشمهاش
سینه هاش
قفل در محاق صورت
- یادم باشد بعدن این شعر را ببندم -
[+] --------------------------------- 
[0]