یادم باشد
یک داستان شاعرانه بنویسم
درباره ی هستی
گلها
درختها
که جانب زنها نرود
و اگر هم رفت
لااقل سمت تو نپیچد
خوب ضایع است نباید بپیچد
شعر باید برای اعصار آینده
راهنمایی بشر
ترکاندن تاریخ
کار دارد شعر
تو مثل گوساله ها
با خنده کونت را
به سمت من می لرزانی
و من احساس می کنم
عمیقن
که سقراط همان
کالیگولا بوده است
[+] --------------------------------- 
[0]