دارم برای خودم تکراری می شوم. این فکر ساده که من. فی الواقع دارد گیج می خورد. گم شده و گیج است و این کار صعب را تو کرده ای. من جایش سر جایش ساکت بود. هیچ جا نمی آمد. از خودش راضی بود تکان هم نمی خورد اگر چه حق تکان خوردن داشت. منی که من الانم یک من ناراضی است هم زمان مثل کوه ایستاده دارد از تو تکان و ترک می خورد برای بزرگ شدن و اینها. بزرگ شدن که نه تغییر کردن. آفتاب شدن برای اینکه تو لم بدهی تویش. این پیشرفت من نیست. این تغییر من است نه برای پیشرفت حتی تو. این مثل این است که زمینی خودش را صاف بگیرد تا درخت فلان در سینه اش صاف از خودش بیاید بالا. سبز از خودش در بیاید...
معنی حرفهام را نمی فهمی؟ خودم را ولی می فهمی همین کافی است
[+] --------------------------------- 
[0]