مامان من خیلی پارک لاله رو دوس دارم
سیاه بود
بلند بود
و ساده بود
توی راه بیراهه می رفتند
همیشه از راه بیراهه می رفتند
همیشه از لای شالشان
های های
خاک خاوران می ریخت
آنروز هم
مثل همیشه
سیاه بود ساده بود
بلند بود
و خاطره داشت
همه از ایشان خاطره داشتیم
بچه هایمان
خرمای شبهایمان
شوخی
خنده
می آمد از راه بیراهه
حتی بغداد
می آمد
سر ایوان
مثل دزدها
نرمک
مثل اینکه صخره بر دریا
نگاهم کرد
یعنی که
هان از جانم چه می خواهی
از همان بیراهه ها هم رفت
وقت رفتن
وسایل رفتن داشت
بودن
مثل یک قناری زرد
از شانه ی آخرش پرید
و از آنهمه سیاهی
فقط شب ماند
خدایش بیامرزد
[+] --------------------------------- 
[0]