Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
چه جور یک واقعیتی می تواند انقدر تکرار شود
و هنوز انقدر فکر آدم
مشغولش باشد
نگرانش باشد
دلواپس اش باشد
چه جور آدم می تواند؟
چه می شود در آدم
آشوب می شود در آدم
و آدم
هر چه یاد گرفته را
سریع فراموش می کند
 
حدقه های چرخان
تیله های سبز
تیله های آبی
تیله های سرخ
دینگ یخهای پراکنده
من
مثل شمشیری
در میان کافه ی دشمن
لخت می شوم

حال بچه ها خوب است؟
 
این همه ابر
این همه باران
این همه خوشبختی
این همه هزیتیشن
برای اینکه پایت
برای اینکه دستهات
این همه دنیای یک جور دیگر
این همه ناامیدی تازه
این همه تفریح های جدید
 
چه برگردی این وری
چه همان آنوری
برنامه های خیلی جالبی برایت دارم
می توانی درباره ی اینکه چه جور
زیاد فکر کنی
 
پنج شنبه اتفاقی بود
دست اتفاقی بود
کوچه اتفاقی بود
شانه اتفاقی بود
زندگی اتفاقی بود
مرگش اتفاقی بود

حرام شد
حواسش به دنیا نبود اتفاقن
 
با اعدام شهلا جاهد مخالفم

فکر می کنم براش دادگاه درستی برگزار نشده. درست باهاش رفتار نشده و این نشده ربطی به این نداره که کلن با اعدام مخالفم. کشتن یه آدم مثل یه جوجه تحت الحفظ توسط یه دولت یه کار مطلقن کیریه
 
همیشه وقتی که توی چارراه هستی
چراغای روبرو سبزه
وقتی آدم داره از
توهای چار را
همیشه یک
تریلی بزرگی می آد
آدمو می بره با خودش تو
خیابون بعدی
یا می اندازه آدم رو دریا
همیشه همینه
همیشه همینطوره
 
خوشم می آد از این طرز اتفاق دنیا

یه روزی بود، یعنی یه شبی بود همه دور یه روزنامه نشسته بودیم حتی روزبهانی هم بود چیپس بود با درینکی چیزی فک کنم همین بود فقط تو شمال بود. من حرفای عالمانه زدن راجع به دنیا رو دوس دارم. یه جور دپرس کننده ای به همه گفتم حالشو ببرین این اوضا عوض می شه همیشه من به همه گفتم خوشحالیا زود عوض می شه. بعد همه راجع به دلایلش صحبت کردیم راجع به اینکه من همیشه بیخود خراب می کنم حال همه رو صحبت کردیم و اینا...

همه ی چیزایی که آدم تخیل می کنه براش اتفاق می افته، لااقل برا من که اینجوریه اتفاق می افته. بامزه اش اینه که یه جوری اتفاق می افته که فکرش رو هم نمی کردی..

 
Baby
چراغ را بزن
تمیز باش
پاشو
قهوه را بیاور
سر صدا نکن
حواست به هیچ جا نباشد
غیر از این
توی اعصابی
 
حضرت
مسلسل ندارند
بودجه ی کعبه کافی نیست
کتابهایشان فروش ندارد
اسب ها لاغرند
خوراک مناسب ندارد
ذوالجناح مشکل پریدن دارد
قطعات یدک کافی نیست
آخ جون
شیعه فعلن زمینگیر است
می ماند پاپ
و الباقی مشسکلات دیگر دنیا
 
توی راه پله جا می اندازم
پیش گربه ها
توی شاخه جا می اندازم
با پرنده ها
و شبها
در قطار می خوابم
ایالت به ایالت
دنیا را می گردم
و وقتی که
دنیا تمام شد
کتاب شعری را که
دنیا
منتظرش بوده
توی دریا می اندازم
 
جنس فروخته شده پس گرفته می شود

این اعتماد به نفس این ملت کس خول من را کشته و این تضادی که کلن در اطراف عالمشان می بینم هر جا ننوشته باشند که این کار را نکنید. شما می توانید آن کار را بکنید. تقریبن روی تمام صندلیها می شود نشست تمام جنس ها را می شود پس داد ولی اگر توی بیمارستان سوت بزنید شما را دستگیر می کنند و اگر زنتان ازتان شکایت کند که موقع حشری شدن به او گفته اید جنده بکش پایین دستگیر می شوید و اگر خاک سیگارتان را تو خیابان بتکانید جریمه می شوید همه چیزشان بر عکس است.
 
آب نبات دایره ای حتی
دیگر
علی را خوشحال نمی کند
و ظهور امام زمان
براش
اتفاق تازه ای نیست
می تواند
توی جوبهای آب بخوابد
لای حرفهای مردم
بین اشکهای خودش
علی
قوی شده
بدون وزنه زدن
بدون خوب شدن
دنیا
برای علی
مثل بالهای ماهی قرمزی دور است
به این
مرد لاغری که
لای سینه هات خوابیده
اعتماد کن

 
اشکال آمریکا
فقط این نیست
که شنبه
دوشنبه است
و چارشنبه فی الواقع
سه شنبه است
و تمام روزها قاطی است
آمریکا زیاد اشکال دارد
ولی خوشبختانه
اوضاع شبهایش عادی است
روزهایش هر چه
پاتی باشد
از دنیا
شبهایش
برای من کافی است
قول می دهم که
روزهاش
بچه ی خوبی باشم
هر چه قاطی باشم
 
How?
How did I?
دیده ای من را ها؟
هاه ها هاه؟
How did I
من واز
سو ناز
و آوازی در
مایه های پروازی؟
It was me
then it was me
and I was me
and me
got
got
got
قطعه شد
 
Happy?
Happy

قرار شده من و سمانه از امروز برای بهتر شدن انگلیسیمان با هم انگلیسی حرف بزنیم همه اش امیدوارم اینطوری زبان هردمان مزخرفتر نشود. ببینیم تا کی دوام می آورد...

شرط می بندم الان سر توالت دارد به جمله ای که باید به من بگوید فکر می کند...

من هم همینطورم. من داشتم فکر می کردم چطور می شود راجع به ساعدی به انگلیسی صحبت کرد چه جور می شود نعره را که حتی به عربی ترجمه نمی شود به زبان انگلیسی گفت؟

خوب کار سختی است نمی کنیم بی خیال
 
پنجره
به شدت
مناسب افسردگی است
سمانه می گوید
سرد است
من
مثل بچه های روزهای مدرسه
با حسرت
درخت را نگاه می کنم
 
روی همین کوهی
که گردباد من را آورده
قلعه می سازم
مردم ببینند من را
بعدن قلعه را بجورند
ببینند
روی پیشانی قلعه
یک زمرد سبز چسبیده
علاوه بر آن
توی پنجره
دو تا کلاغ
پرواز می کنند

 
عکس بی بی سی

برای غلامحسین ساعدی

و این
تابوت
گمشده در دریا
سزاوارگان هق هقی آرام است

مثل دشتی از موجهای گندم

مثل
دختری آشفته
با بغضی

یا
مردی تنها
با بغضی

یا
بغضی

می رود تابوت
در دریا
و این دریا
بسیار
تابوت شکسته دوست می دارد
 
از همون
درخت اول فهمیدم
این جنگلی که قراره
با تمام جنگلای قرمز دنیا
فرق داشت
به جاهای قرمزش که رسیدم
تازه فهمیدم
خیلی
از قبلنهاش
توی سبزای اولش
سوخته بودم
 
تمام رختهات را
دانه دانه
خسته خواهم کرد
 
خسته نخواهم شد
این دفعه
هرگز خسته نخواهم شد
می توانی
اگر دیدی
که خسته شدم
من را
همینطور عرق کرده
به دزدهای دریا
حتی
به جانی دپت
بفروشی
ولی
خیالت راحت
من
خسته
نخواهم شد

 
اگر
سینه های
آیدای بامداد
ستاره اند
تو
کلن
منظومه ی شمسی هستی
 
بگید علی شعر نداره
علی
حال شعر نداره
علی
خسته است
بگید
علی ساکت
دنیا رو نیگا می کنه
ولی
خوشحاله
نمی دونه از چی
ولی خوشحاله
علی
راحت
خوابیده
آروم
آروم
آروم
آروم
آروم
آروم
آروم
آروم
آروم
آروم
آروم
آروم
آروم
آروم
ساکت ساکت
بدون صنعت اضافی
 
جوونیام
همیشه فکر می کردم اینجا یه شبه خصوصیه پر از روحای غمگینه. جوونیه دیگه آدم خیال می کنه دیگه چی می شه چکار می شه کرد
حالام
دیگه فک نمی کنم که
 
درباره ی کلمه

چرا آدم باید راجع به شعر گفتن بنویسه به جای اینکه شعر بنویسه؟ چرا باید آدم سعی کنه دیگرون بفهمن وقتی می دونه فهمیدن ممکن نیست. و اینکه کلمات همینا که دوون این سو و اون ور دنیان رفتنین. کمرنگ می شن پاک می شن. نمی مونن. این همه ستونای کلمه این همه حرفای عجیب که آدما با چشای برق زن و اینها می نویسن.

دوس دارم درباره ی دنیا بنویسم راجع به سمانه که داره مقاله ی خفن می خونه. راجع به این کچلی که الان از زیر پنجره رد شد. دوس دارم تو ساحل دریای خودم بخوابم موج این همه کلمه هی بیاد از روم رد شه. هیچم مهمم نیس نگاه کنه کسی نکنه کسی. همینش خوبه...

الان توی این لحظه احساس کردم باید راجع به کلمه بنویسم. راجع به اینکه کلمه های دنیا یکین همه. درخت عین کلاغه. کلاغ همون گنجشکه کوه همون درخته جنگل همون درخته و پر از درخته همینطو درخت درخت درخت درخت...

ولی مثل جنگل وقتی درخت درخت درخت کاشته باشی کسی تا ته. یه چیزش شبیه هیچ جنگلی نیست یعنی به چشم آدمش یه چیز تازه اس. می شه تموم زندگی یه آدم جنگل باشه...

دوس ندارم زیاد بنویسم. نوشتن دستامو خسته می کنه. بیاین بیاین موجای عزیزم. من دیگه نمی نویسم نوشستن آدم رو خسته می کنه...

سمانه رو ندیدین؟ الان همینجا بود...
 
یکی
مثل شب
میره از شب بیرون

یکی
مثل دزدا
از شب کم میشه

اینو
مردا
گفتن

یکی از زنا خندید
فقط زنا می دونن
سرنوشت آدما شب بود

هر چی از شب رفته
بازم شب
شب
هنو
شب بود

 
مثل باران می بارد
وقتی که غمگین است
غمش را نگاه کن
تا خوشحال است
غمش را نگاه کن

باران همینجور عین هو
می ریزد
و تو
خوشحالی
این برای خندیدن کافی است

"اوخی
علی این صندلیها رو نیگا کن"
 
مردهای غمگین توی سایه
پله های دلبری های
کوچه های ترک دار
رو دیواری

مبلی که من می خواستم
سیصد دلار بود
شده بود دویست و پنجاه تا
دو باره شد سیصد تا

نازک نگاه آینه
مرد خم
جرینگ آویزهای لخت روی هم

این عین مبل مائه

ترنم ستاره های اتفاقی
مابین
کرکره ی شب
وقت مردن الان؟

فعلن نمی خرم
صبر می کنم ارزونتر میشه
 
یکبار یکی از دخترها را با خودم آوردم دفتر، بچه ی خوبی بود. نقاشی قشنگ کشیده بود. درس خوانده بود. شاگرد اول بود. گفتم حقش از همان صد آفرین های مستطیلی است. دخترک را خوشحال آوردم دفتر کشو میزم را کشیدم یک دانه هم کارت توی میز نمانده بود. منطقه باید همیشه می فرستاد. جنگ بود حواسشان نبود پول نداشتند نمی فرستاد دخترک مانده بود توی دفتر رو هوا من مانده بودم تو هوا. اوضاع بدی بود
 
عمر
عموی مختار است
ریش بلند
شمشیر طولانی
و جغ جغ پر
لای خودهاش

عربها
نمی جنگند
دست عرب شمشیر است
دست دادنش بریدن
مهمان ما باش
مرد کوتاه ایرانی
 
الان که این را می نویسم
مردم
نماز جمعه خوانده ظهر
خوابیده اند باهم
در تهران
و رادیون قصه های نصفه شب می خواند
با صدای ملایم
صداهای آرام
الان لابد
بچه ها
از ساندویچی ها
ساندویچ های کلفت خریده اند
سینمای روشنفکری دوازده رفته اند
و بعد
فکر کرده اند فردا
زندگی سخت است
الان که دارم این را می نویسم
فکر می کنم کاش الان
تهران هم
پنج بود
تلوزیون
برنامه کودک داشت

 
اینجا
لهجه ی سنجابها تگزان است
و بسکه دویده اند
سینه های کوچکشان بازی است
و اکثر ملت
سگ دارند
سنجابها
اکثرن از سگ می ترسند
و باقی ملت
معمولن
از موش
بیشتر از سگ می ترسند
موش هم که
یکجور آرامی
سنجاب است
و سنجابی هم
برای خودش یک جاب است
اوضاع جاب های ملت
سگی شده
و سگ همش خسته
پای در خمیازه می کشد
یازه می کشد
یا
 
گفتم
آقای خارجی
بنده
آمریکانو
نمی دانم
دوست دارم
درد دل کنم
ولی
اصلن
آمریکانو نمی دانم
 
سمانه درخت من است
برگ دارد
جوانه دارد
ریشه هایش را هی
بند می اندازد
و شاخه هایش را
دور من می مالد
سمانه
باغبان من است
موهایم را صاف می کند
ابروهایم را صاف می کند
و وقتهای تنهاییش
دور گردنم
دست می اندازد
ولی من
سمانه را توی باغچه می کارم
و وقتی خسته است
برای او قهوه می ریزم
 
شام آخر عیسی
محقر و اینهاست
شراب کوچکی
نان کوچکی
کاهوی ساده
حال عیسی خوب است
نگران این چیزها نباشید
همه
رستگار خواهیم شد
 
از روزهای بهاری
به این بی خبریهای دلتنگ کننده
و نا امیدیهای خستگی ها
و اینکه دستهای آرام شب
توی دستهای ماه است
و اینکه ترکیب بی حساب
داستان با پروانه
مگس های پا نازار
خار ملت مرذدم را گاییده
به رنگ سیاه بگو
کمی دیگر
موقع طلوع آفتاب رسیده

 
نشسته بود
سمانه
کنار آبشار
آرامش را
از میان گیسهاش
شانه می زد که
او را دیدم

عشق من برای اینکه وقتی او را دیدم کنار جوی مشغول شانه کشیدن گیس هاش باشد نمونه ی خیلی خوبی بود. حیف شد همه می دانند سمانه همیشه افشان است

خوب پس
سمانه
دویده بود
می دوید
در میان کوهها
که او را دیدم

کی ؟ سمانه؟ دویدن؟ شوخی می کنی

باد از روی شانه
اش می وزید
تا سرم
سرم
سنگ غلطان رودخانه اش شد
که او را دیدم

خوب این هم بود ولی مال یک کم بعدش بود

او را
توی کافشاپ دیدم
خیلی داف خنده داری بود
درباره ی دکترایش صحبت کرد
صحبت کرد
صحبت کرد
سعی کرد تو همان کافشاپ من را بپیچاند
بار اول که او را دیدم

خوب این جوری راحتتر شد. وجدان آدم راحت است لااقل این طوری
 
یک انتخاب سخت هست توی زندگی آدم. انتخاب های سخت خیلی چیزهای خوبی هستند چون همیشه یا به زور خودشان اتفاق می افتند یا اینکه اصلن اتفاق نمی افتند
 
الان سمانه دارد یک برنامه ای توی تایرا شو می بیند که مخ من را به هم می ریزد از این ها که همه را به اینکه موجودات خوبی باشند تشویق می کند. موجود خوبی بودن کار خیلی بدی است. و این دست زدنهای مداوم برای حرفهای بیمزه ی مردم و خدای من این گریه کردن ها . از نمایش بد بدم می آید از چیزهای باور ناپذیر. سمانه دارد سعی می کند با این کارها انگلیسیش شبیه آمریکایی ها باشد...
 
کنار مرداب خودم
نشسته بودم
و یک سنجاب کاغذی
لای شاخه هایم بود
باد
توی آب می چکید
و سنجاقک فلزی همیشه
لا به لای نی ها
بازی می کرد
یک چیزهای کوچکی
غیر عادی بود
کل داستان
یک اشکالی داشت
سنجاقک فلزی عادی است
سمانه هزارتا از این ها هی
آن عادی است
سنجاب کاغذی هم
خوب
این تخیل است
پیش می آید گاهی
ولی یک چیزی
در کل این زمینه غیر عادی است
آخرش می فهمم
آخرش معنی دنیا را می فهمم
 
زیاد دوستم ندارد گاهی
زیاد دوستم دارد گاهی
و من
با نون این دوست داشتن ها
امروزم را
به فردایم می رساند

 
حیف که نمی دانم امروز چند شنبه است که درباره اش بنویسم. حال نگاه کردن ویندوز را هم ندارم ترجیح می دهم درباره ی اینکه نمی دانم امروز چند شنبه است بنویسم. واقعن الان یادم نیست چند شنبه است. اینجور که یادم می آید امروز ناروتو آپ نبود پس پنج شنبه نیست. سمانه رفت دانشگاه پس شنبه یکشنبه نیست الان یادم آمد که سه شنبه است. خوب که چه؟ سه شنبه روز سمانه است مال من که نیست. راستی چی شد سه شنبه روز سمانه شد و پنج شنبه روز سمانه شد و هفته مال سمانه شد و اینها. حالت خوبه علی؟ خوشحالی؟

خوشحالم یک طور آرامی خوشحالم یک طور ملایمی مثل باد که از کنار دنیا رد می شه رد می شم. هوی تو
لبخند بیخودی نزن
برا بقیه نسیمم
بادم
تو رو ببینم اگه
تا ابد تورنادوم
از همونا که آخرش لباس تن هیشکی نمی مونه
همه
داغ می شن و برهنه
عین باد
عین باد
 
یک سیاهپوست غریبه
خرم را گرفته
از همان دماغ پهن ها
پشمالوها
از همانها که خیلی
می ترسم
خرم را گرفته
گفته
"خاک تو سرت علی
این چه وضع زندگی است
کام آن
موو یور اس"
من از آن سیاهپوست
دماغ گنده نمی ترسم
دماغ من
از تمام سیاهپوستها بزرگتر است
 
سمانه خسته است
سمانه وقت ندارد
سمانه مهم است
سمانه رفته دانشگاه
سمانه امتحان سخت دارد
سمانه خوشحال است
سمانه حرف می زند
سمانه عصبانی است
سمانه قهر است
سمانه زیباست
زندگی زیباست

اوکی
فکر می کنم به زندگی ادامه خواهم داد
 
یکی از مشکلات بزرگ زندگی کردن در آمریکا برای فقیرها و ثروتمندها شرکتهای لعغنتی بیمه اند ثروتمندها برای اینکه مواظب پولهایشان از بیمه ها باشند و فقیرها برای اینکه مواظب اعصابشان از آگهی های بیمه باشند
 
امروز تمام امتحان هایت را می دهی
یعنی امشب دیگر
تا یک ماه دیگر
بیکاری
واقعن بیکاری؟
جدن؟
 
دل دریا خون است
هزار مرد قایقران
توی سینه ی دریا هست
هزار زخم لنگر
هزار وال دیوانه ی
سوی ساحل برگشته
دل دریا خون است
ظهر ها که گرم می شود
صبحها که یخ
بخار آبی
بالای کوهها این را می گوید

دریا اگرچه آرام است
اما
دل دریا خونی است

 
جهان خیلی جای غمگینی است
جهان خیلی جای غمگینی است
جهان خیلی جای غمگینی است
جهان خیلی جای غمگینی است
جهان خیلی جای غمگینی است
جهان خیلی جای غمگینی است
جهان خیلی جای غمگینی است
جهان خیلی جای غمگینی است
جهان خیلی جای غمگینی است
جهان خیلی جای غمگینی است

چند هزار سال بگو
شاد خواهی شد

اگر نشدم؟

گوزیدی
شک داری؟
 
یک صفحه ی سفید دست ما داد و گفت "متن اصلی راز طبیعت نسخه ی ارجینال را به شما می دهم بروید مطالعه کرده وقتی فهمیدید برگردید " چند از ما هر هر خندیدند گفت "آنها که خندیدند بمانند الباقی گورشان را گم کنند چون زیادی اوسکول هستید" بعد کمی فکر کرد و گفت "آنها هم که خندیدند هم بروند شاگرد شنگول نمی خواهم" می گویند مردم که رفتند از مردم یکی بود که ایستاده بود.
 
کلی چیزهای مختلف است
که من گم می کنم
و سمانه پیدا می کند
و می زند تو سرم
به خاطر آنها

یک چیزی هست
که سمانه گم می کند
و همیشه پیش من است
و من اصلن
به روی سمانه؟

نه
رویش قشنگ است
لازم است
زیرش هم
همینطور
 
برنامه ای که سمانه ریخته فعلن
این است
که باس
اس او پی بنویسم
و ادمیژن بگیرم
و کار کنم
و نگران دنیا باشم

هیچ از برنامه اش را
دوست ندارم
تلافی اش را
نه سرش
که تهش
در خواهم آورد
 
پنج شنبه
روز اول مستی است
روز جمعه
روز داستانهای بیمزه است
روز شنبه هم
که لابد کار
نمی روم بیرون
همینجا
در همین
ویب ٍ
لاگم
می مانم
 
سگ های واقعی
نه به خاطر سوت صاحبشان
بلکه فقط به خاطر
دیدن
گردی لبهای صاحبشان
با زبان آویزان
می دوند سمت خانه

 
مامان من خیلی پارک لاله رو دوس دارم

سیاه بود
بلند بود
و ساده بود
توی راه بیراهه می رفتند
همیشه از راه بیراهه می رفتند
همیشه از لای شالشان
های های
خاک خاوران می ریخت
آنروز هم
مثل همیشه
سیاه بود ساده بود
بلند بود
و خاطره داشت
همه از ایشان خاطره داشتیم
بچه هایمان
خرمای شبهایمان
شوخی
خنده
می آمد از راه بیراهه
حتی بغداد
می آمد
سر ایوان
مثل دزدها
نرمک
مثل اینکه صخره بر دریا
نگاهم کرد
یعنی که
هان از جانم چه می خواهی
از همان بیراهه ها هم رفت
وقت رفتن
وسایل رفتن داشت
بودن
مثل یک قناری زرد
از شانه ی آخرش پرید
و از آنهمه سیاهی
فقط شب ماند
خدایش بیامرزد
 
این سی ان ان لعنتی تا آمریکا نیامده بودیم همش فیلم های خوشحالی لاس وگاس نشان می داد حالا که بعد بدبختی آمدیم اینجا. صب تا شب راجع به خاک بر سری های اقتصادی حرف می زند و آمار سکس ترافیکینگ بالا. خل و چلند اینها
 
می توانی
سنجاب خوشحال درختان باشی
توی کله ی ملت فندق بزنی
روی یک شاخه بنشینی
بگی به خودت
شاخه ی خودم
ولی همینکه گاهی که می آیم
نگاه می کنم درخت را
و از صدای دویدنت خوشحال می شوم
معنیش این است
که تو
سنجاب مال منی
حالا هی روی تک درختهات بال بزن
خوشحالش باش

- سمبولیسم را بیخیال شو
آخرش که امشب کنار من می خوابی
(حال کردی مودب را؟)
 
شلوار بنفش
و تی شرت سیاه
عشق من خیال می کند
برای دانشگاهش
لباس جدی پوشیده
 
شبهای بهمنی ها
چیزهای زیادی برای ترسیدن دارد
فکر کارهای نکرده
اتفاقهایی که
همه
قرار بوده بیافتند
چیزهای ساکت محدود
فکرهای لامصب
شبهای بهمنی ها
پر از کابوسهای زمستانی است
نگاههای خیره به سقف
پر از
دستهای روی پیشانی است
 
اوضاع هوای اینجا قره قاطی است ما داریم مداومن خودمان را گرم و سرد می کنیم یک روز باران می آید یک روز برف می آید یک روز آفتاب می شود شدید و سمانه شلوار های کوتاه معروفش را می پوشد. ک روز به قدر مرگ باد می آید. یک روز ابری است. فعلن همه چیزی قاطی است تا بعدن که قرار است سرد و برفی شود اوضاع

 
گفت "خیلی ها که فکر می کنند می فهمند نمی فهمند" به خودش اشاره کرد بعد گفت "خیلی ها هم که فکر می کنند نمی فهمند هم نمی فهمند" و به ما اشاره کرد بعدش دوباره فکر کرد گفت "خیلی ها هم که اصلن فکر نمی کنند هم نمی فهمند" و گوسفندها را نشان داد
 
چاره ای ندارم الان
یا باید در
باره های تاریخی چیزی
یا که
فلسفه ای چیزی
یا قر کمری
یا
شورتی
سینه بندی
جنده خانه ای جنده ای
یا
شکلاتی شربتی شاهدانه ای عرقی
یا همان عرق
می تواند از کشاله ی ران باشد
با آن
می توان به خیلی از جاها
تازه مستی
تازه مستی
دنیایی است
و من همیشه در
وسطهایش هستم
همیشه یکی مانده
تا شات آخر
حواس جمع
دهن به لکنت افتاده
همیشه باید
نمی شود فهمید

همیشه در میانه ی مستی
حتی میانه ی مستی
یک زنبق کوچک آبی رنگی هست
که نمی فهمی

تو
عین احمقها
روی آن
زنبق آخر
نشسته ای
با نیش کلفت عقرب
در ته کونت
 
اگر اجازه می دهید
عاشق شما باشم خانم
شمشیرم هم
خوب فعلن
شما گیستان را بیاندازید
شاید رادیون
موسیقی رزمی ویژه پخش کرد
شاید اسبم
همان سیاهه را می گویم
شاید چی چی دیز من
از دور دستها آمد
شاید شمشیرم ژیدا شد
شاید
فرصت شد
اژدها را هم کشتیم
فعلن شما گیستان را بیاندازید
 
سکوت
التیام نا پذیر است
در بر می گیرد آدم را
خسته می کند آدم را
هلاک می کند آدم را
و آدم در برابرش حتی
یارای سعی ندارد

 
هیچ وقت معنی این مردم را نمی فهمم


David Alan Harvey, USA. Beaver Creek, Ohio. 2006. Suburban hip-hop fans

عجیب نیستند و هیچ علاقه ای هم به عجیب بودن ندارند

Labels:

 
سمانه دارد
درباره ی یک چیز پیچیده
پر از معادلات موهومی مبهم
و یک چیز ساده
پر از رنگهای شاد و خنده دار نارنجی
فکر می کند
من هم به اینکه سمانه دارد
چکار می کند
مدام
فکر می کنم
 
اگر یک روزی
مردم
روحم هر شب
می آید
دم تخت خوابت
و التماس می کند که
او را ببخشی

"معذرت می خوام عزیزم
خودم هم نفهمیدم
چطور اتفاق افتاد
واقعن معذرت می خواهم"
 
شب از
تمام چیزهای قرمز دنیا
می ترسد
از التهاب قرمز هر ستاره
از لبخند خون آلود گلها
از تکه های پراکنده ی ماتیک مردم
و از نور سیگار مردهای تنها

- مستی ام درد منو
دیگه دوا نمی کنه -

شب از شراب سرخ
از نگاه سرخ کلاغها می ترسد

" آو سرخی برای من بد است
سرخی من را
به عطسه می اندازد
و این اصلن
کنایه از چیزی نیست "

آخرش هر شب
ماه دامن شب را می زند بالا
و سفیدی را صاف
توی صورت شب می پاشد
چون شب ترسو ست
و از چراغهای قرمز می ترسد
 
خسته
از این همه
کلمات خنده دار اروپایی
خسته از آفتاب این
سرزمین لرزان
سرزمین لرزیدن
لرزیدن از سرما
از اینکه نا کند
حرفهای مردم را
ناکند که
مردم
جرفهات را

- ول کن علی
کی کسی اصلن؟
تو که کلن
اینجا لااقل مردم-

نمی فهمم
نمی فهمم

 
بسیار خوشحالم که الان دارم ادامه ی مطلب را با کامپیوتر خودم می نویسم. خیلی سختی کشیدم تا بالا آمد. خیلی از خودم ممنونم...
 
از زخمهای باز
احساس خون آلودی
به هر کسی دست می دهد
از دستهای باز
احساس وهم آلودی
دستهای باز من
زخمهای باز من اند
 
گفت "خاک تو سرتان این همه لاطائلات خوانده اید هنوز از مفهوم آزادی چیزی نمی دانید" و یک مشعل بزرگ . دستش بود گفت "به راستی که آزادی..." کلامش نصفه ماند. زنش صدایش کرد
 
خم که شد
با خودم گفتم
"به به به بع"
و آنقدر
در خودم گفتم "به"
که به در من بع شد
 
دیروز توی کتابخونه ی دانشگاه کامپیوترم مرداوضاعش یه جور نا امید کننده ای شد که حوصله ام از تنفس مصنوعی دادن بش سر رفت یکی دو ساعتی وقت داشتم. مثل بچه های آدم رفتم تو کتابا گشتم بوکوفسکی خوندم بعد مدتها. یعنی خوندم بعد مدتها یه فصل از یه چیزی خوندم که اسمش آشنا نبود ولی قشنگ بود یه صد صفحه ای خوندم شاید بعدنا یه تیکه هاییشو ترجمه کردم خوندم. کتاب یه چیز قدیمی هزار سال پیشی بود مثل دیوان حافظی چیزی مردم خنده دارین که بوکوفسکی شون شبیه حافظه یه داستان خوب و ساده ای بود از اینا که وسطاش شعرم میگه یارو راجع به یک آدمی از بچگیش که بزرگ می شد هی و هیچ اتفاق عجیبی براش نمی افتاد و ...هیچ کار مهمی که دیگرون دوست داشته باشن نمی کرد. شاید بعدن یه تیکه هاییشو ترجمه کردم چیز خوبی بود

 
فکر می کنم بهترین راه درآمد برای شرکتهای بیمه این باشد که ماهی یه کم از ملت بگیرند دست از تبلیغ کردن وسط برنامه های تلویزیون بردارند
 
از کلمات مختلف
دلم درد مداومی گرفته و
آمده از تنم بالا

با خود خدا هم گفتم
کل مشکلم این است
 
روی سینه ی شب
سرت را گذاشته ای و خوابیده ای
و صدای تپیدن شب
توی گوشهاست
و دستهای شب آرام
با تمام سوراخهای تو
حرف می زند

در گوشش گفتم
"نگران من نباش آفتاب"
تا صبح می توانی بخوابی
فشارت نخواهم داد
 
یک پیژامه ی راه راه به من بدهید
یک چای کمرنگ
هوای عصر تهرانی
و یک اذان توی اعصاب
یک سبیل مصنوعی تشنه

خوشحال خواهم شد

بیلاخ
اینترنت براد بندم را
به شما نخواهم داد
 
من از این عادت ها ندارم
یاد باغچه نمی افتم
هیچ وقت باغچه ای نداشتم

- حالا که فکر می کنم
چرا
باغچه داشتم
یک چیز گنده ای هم بود
و کلی گل داشت -

الان حواسش
یادش افتاده
یاد هندوستان افتاده
شکمش را نگاه می کند
و فکر می کند فیل است
در حالی که
یک ماری است
مثل یک ماری است
که پرتغال خورده باشد

هاه هاه ها
هاه هاه ها

 
بهشت

سمانه
چکمه ی پشمالویش را خریده
به آرزویش رسیده
و خوشحال است
 
راه کربلا
از راه مکه جداست

راه مکه جداست
سربند حلقه دار می خواهد
حلقه ی سیاه
یا قرمز
ولی
راه کربلا را
با سر کچل هم می توان رفت
حر این را فهمید
حر
این را
زیبا فهمید
 
قناریهای
زرد
سم دار
تخم دار
پیتیک
از پشت تپه می آیند
لب حوض اندیشه تر می کنند
بالهایشان را
گیگیل کوچکی می زنند و
به سوی...

من که
سم ندارم
آواز می خوانم
 
تمام دنیا درباره ی من نگرانند
تو هم درباره ی من نگرانی
تو
نگران چیزهای خیلی دیگری در من هستی
برای همین
من
عاشقت هستم
 
تنها مشکلم این است که از این دیوانه تر برایت دیگر به ذهنم نمی رسد. اشکالی ندارد تا فردا ایده ی جدیدی خواهم داد
 
Ghariboonioni

الو الو
از صحرای کربلا
به دشت محشر
حالتان خوب است؟
قناریهاتان
هنوز هم
کاکلی هستند؟
کلیه ها فروش رفت؟
دست رو دلمان
الو الو
آقا
دلمان
دست رو دلمان
دلمان نمی خواهد
ولی
همش
در انتظارهای
روز حمله
کیه؟
دشمن؟
کیه؟

توی خوابم همه
سیاه پوشیده بودند
علی اکبر هم بود

 
اگر من را
یادش بیاید هم
آسان نیست
زن من است
دیوانه
با خودش
حرف می زند
زند
می زند
زند زند
و حرفهاش خودش را هی
دیوانه می کند
حواسش به من هست
نگاهم نمی کند
گاهی
پرتغال پوست می کند
به من نمی دهد
دلش راضی نیست
حواسش نیست
حواسش هست
هست
نیست
هست
هست

هر جا هم
من همین نزدیکیها هستم
 
- چرا نگام می کنی اینطوری باز؟
- هیچی همینطوری؟
 
امروز از توی حمام دیدم و جواب سئوال دیروزم را فهمیدم. صبر کردن خوب است. سفت وایسادن خوب است. سکوت کردن خوب است
 
سردش نباشد
لباسش کلفت بود
بود
ولی
سوراخهایی درشت داشت
اینجا تهران نیست
باد می آید
همه چیزی مدام
گرم می شود
سرد می شود
سردش نباشد
 
شل می کند
و شل نمی کند
می خواهدم
و نمی خواهد
من سفت مثل همیشه ایستاده ام
حتی اگر تمام درها
قفل می شوند
 
شب نمی آمد
شب پشت درها ماند
شب
از درختها ترسید
آمده بو او بالا
پشت کوها قرمز
می آمد
نمی آمد

 
نمی دانم الان چی پوشیده و خایه هم نمی کنم بپرسم
این اصلن موقعیت خوبی نیست
 
زیاد از کلمه های اینجا خوشم نمی آید
زیاد از خنده دار ها خوشم نمی آید
زیاد از این قیافه ها خوشم نمی آید
حتی اگر که راست می گویند هم
 
اولش احساس خستگی است
یک درد کوتاه است
احساس خستگی است
و صدای ریزش
مایع سیاه همیشه
چک چک
و درد از سر شانه
تا وسطهای سینه
و تشنگی های قلب
برای تپیدن
بعد رنگ آبی است
یعنی قبلش
بوی تند یک چیزی است
شبیه کندر
مثل اینکه آدم
چیز بسیار
خیلی
تلخی را خورده باشد
بعدش
گفته بودم
آبی است
مثل رنگ مینا
با دانه های درشت ارغوانی
و تیله های قرمز
بعد یک لگد به تو بزند شاید
تو را بیاندازد
شاید هم
تو را هم باز
در هوا نگهدارد

"آ خدا نگه دارد
آ خدا نگه دارد"
 
ارغوانی تریپ جدید باران است
و تنها مرغابی خیره
معنی ارغوانی را می فهمد
معنی عبور نازک ابر
از توی سورمه ای
و تابش آرام زرد
یعنی که
"گرم باش
باش
خورشید اینجاست
جاست"
 
مثل یک
پروانه ی سیاه
توی خانه پرواز می کند
توی آشپزخانه
ظرفها را سیا ه می کند
زیر دوش آب را سیاه می کند
توی خواب
می نشیند
روی پیشانی آدم
و آدم می فهمد
"آهان امشب هم
سزاوار کابوسم"
بعد
یک جور لرزانی
در کنار آدم می خوابد
و توی خواب
لبخند می زند
خیالت راحت
پلکهاش
آرام است
پروانه ام خوابیده

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM