Persian
based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers
to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try myENGLISH SITE
صدای بال
چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
comment of the day:
تنهایی
Alex Majoli
DEMOCRATIC REPUBLIC of CONGO. Kivu region. Goma lake. Fishermen. 2003.
گفت "این وسیله این شبیه چنگک این بیل شیطان است و این سیخ عین تیر تکه هایی از دم اوست" پرسیدیم "شیطان چی شد؟ شیطان کجا رفته؟" گفت"شیطان شیطان است تا دمش را گرفتم عین مار مولک در رفت دمش توی دستم ماند"
- اینجا یک صحنه ی زیبا اتفاق افتاده
ابدن اینجا
اصلن
کار فرم نیست
سعی کنید دانه های ریخته از آسمان را
تصور کن
هلالهای کوچکی که ریخته
بعد آن وسطها
طبعن می آید
با دکتراهایش
وینگیل وینگیل
هلالهای ریخته از موهاش
و طبعن لخت
یا بعدن لخت
یا اتفاقن لخت
یا دقیقن لخت
سمانه توی قید نمی آید-
مثل باد
از روی آبها رد شد
جای پاش
دوایر کوچک
بر آب
- آب باید اینجا ساکت باشد
برای دیدن موج کوچک از
ریختن ماه
و برای شنیدن دینگ
دینگ شعر خیلی مهمی است
مثل تیک تیله
تو طاس
صدای دینگ مهم است -
توی مکزیک باندهای مافیا انقدر پلیس کشته اند که دیگر کسی حاضر نشده رییس پلیس باشد بعد یک دختر هینگیل بیست ساله فقط تنها داوطلب این کار بوده. موجود بامزه ای است
آم
دربارهی این چه میگویی؟
اولش
دینوسور بودی
بعدن
به تو گفتن
یک فیل
بار بعد که مردی
دنیا که آمدی
خر بودی
یک شیر خوردت
پس بار بعدی
بچه شیری بودی
زیر پای فیل ماندی
بعد خرگوش ها شدی
عمر خرگوشها کوتاه است
توی زندگانی بعدی
سنحجاب خوبی بودی
بعد رفتی
توی قالب حشرات
داستانش طولانی است
مورچه
مورچه
ساس
مورچه
زنبور کوچک
مگس
پشه
حالا هم الان
برای خودت
میکروب هستی
این داستان تو را قانع کرد؟
دلم نمی خواهد آمریکایی باشم
خوشم نمی آید ایرانی باشم
خوشم می آید
روی یک دستمال خاک زندگی می کردم
در انتهای دریا
که آب و غذا نداشت
و در همان اوایل
از گرسنگی
صعف می کردم و می مردم
ابلهانه نیست؟
قدی از درختی کشیده به آسمانهاست
دامنش
و هواری از کلمات زبرجد
روی پیشانی
با اندوه های کوچکش می آید
غم های کوچکش
نگرانی هاش
می گذارد من
توی شاخه هاش
گم باشم
گفت"وقت مردنت نرسیده" گفتم"می دانم" گفت "حالا چی؟" گفتم "همینجور صحبت کنیم باشد؟" گفت "باشد ولی هنوز وقت مردنت نرسیده" حرفهام تمام شد گفتم"حالا چی؟ حالا که حرفهام تمام شده حالا چی؟" سکوت کرد بعد گفت "یک کمی دیگر صحبت کن"
چرا اینها انقدر علاقه مندند جوک بامزه تعریف کنند؟ مشکلشان عین من است وقتی آدم زیاد پشت هم یک کاری را بکند آن کار نتیجه ی عکس می دهد وقتی زیاد جوک بامزه تعریف کنی آدم به گریه می افتد وقتی هم زیاد پشت هم حرف غمگین بگویی مردم خنده شان می گیرد
اینجا هوا خراب که می شه آزیر می کشن وقتی صدای آژیر می شنوم حالم بد می شه یه بابای ام از تو بلن گو داد می زنه مواظب باشین و اینا من مواظبم یعنی نبودم سمانه زنگ زد از دانشگاه گفت همه ی لباساتو بپوش دم در منتظر باش نحوه ی گفتارش ترجمه ی حرف به حرف یه آمریکایی ابله بود ولی من پوشیدم خوبه آدم به حرف سمانه گوش بده خوشحال می شه سمانه خوشحالیش آدم رو خوشحال می کنه
اینجا من دارم توضیحات ابلهانه ی تلویزیون رو گوش می کنم. چیزی که برام جالبه اینه که عجیب نیست اگه من از همچین چیزی بترسم من بار اولمه این همه باد و بارون می بینم ولی نمی فهمم اینا چرا انقد خودشونو به در و دیوار می زنن این یارو که الا گزارش می کنه احتمالن امسال هفتاد هشتاد بار لااقل این کار رو کرده احتمالن چون هربار بلده انقد هیجانزده شه برا این کار استخدامش کردن
طوفان کلن رد شد خونه تکون نخورد اگه ایران بود مامان احتمالن در بالکن رو می بست می گفت "بو عجب باد و بارونی شده بعدشم می رفت رو پله می شست می گفت بوی ولایت میاد"
برنامه تلویزیون ام عادی شد. داره تبلیغ قرص ضد استرس می کنه. واقعن خنده دارن این آمنریکاییا واقعن خده دارن
جای پای تو
روی شن مانده
دریا غمگین
با تف
شن را
خیس کرده بود
آفتاب بسیاری
بعد ٍ از دویدنت
تابیده بوده بر من
و باد بسیاری تلخ
در ضمن این سالها
از روی سینه ام گذشته
تو اما
خیال اینهایت نباشد
جای پای تو
روی شن مانده است هنوز
درسهات تمام هم نشد اگر
زودتر بربگرد خانه
شت
احوال دنیا شگرف است
باد
همیشه از سمت قبرستان
و بوی مرده از سمت
پوشک بچه
وسطهایش
دعوا
دویدن
کتک خوردن
تنهایی
دویدن
تنهایی
تنهایی
دویدن
تنهایی
تنهایی
تنهایی
یکی از خوبیهای اوهایو این خوبی صندلیهای خالی اوهایو است. اینکه همه جا حداقل چار برابر آن چیزی که لازم داری چیز هست مثلن توی ماشینی که دو نفر نشسته قشنگ هشت نفر جا می شوند یا توی سینما هم همینطور. کتابخانه اگر توی یزد بود لااقل هشت برابر الان توش آدم بود و تا آدم خسته می شود کلی صندلیهای خالی برای نشستن هست...
خوب شما معنی صندلی را نمی فهمید. یعنی یک کم می فهمید ولی دقیقن نمی فهمید
اگر پروانه می شدم
پروانه ی سیاه می شدم حتمن
و دور تو می گشتم حتمن
و می ترسیدی از من حتمن
اگر درخت می شدم
درخت لاغری بودم
درخت کوچکی بودم
بدون سایه ای برای کسی
تشنه تشنه
آنقدر که کویر داد می زند که
آنقدر که باد داد می زند که
آنوقت دلت می سوخت
آبم می دادی
چاقم می کردی
و توی سایه ام
می نشستی
اگر صدا بودم
صدای آرامی بودم
یک آه آرام
از آنها که
خیلی دیوانه ات کرده
- اینجا می توانم بگویم
هم صدا هستم
هم درختم
هم پروانه
ولی بیلاخ
نمی گویم -
در این دو ماهه
هیچ شورت تازه ای نخریده
خیلی به فکر زندگی می باشد
و اصلن حواسش جمع است
رفتارش عادی است
فقط گاهی شبها
بیدار می شود
و توی خواب
قایم
گازم می گیرد
سرما اتفاق کوچکی است
توی جاده
تپه هم
سنجاب کوچکی است
زمازم مردم
دیگر اکنون
به گوش تو آشناست
و اینکه
خوابهایت را
انگلیسی می بینی
- توی خونه بودیم
سمانه بود مامان بود ممد بود حمید بود بابا بود
سمانه شکایتم را کرد
بابا نصیحتم می کرد
حمید ملامتم می کرد
محمد پرسید
واس آپ
- واس آپ یعنی خوبی؟
-منظورش همین بود
وگرنه من که
خبر نداشتم
بابا
راجع به دکتر پرسید"دید یو گو؟"ه
یس
الکی گفتم یس
جواب بابا همیشه باید
یس باشد
مامان همش چیزهای
خوردنی آورد
نان
خودش
ماچ
دریا
هندوانه
حمید هم
لباس تازه خرید
هنوز تحویلم
نمی گیرد
من برای سمانه بوس فرستادم -
شبهای اینجا
ماه نیست
پشت ابرها
سکسی
ولی غمگین نیست
ماه سالم است
من ولی
همیشه تا
پاسی از شبها
نگران آسمان خانه ام هستم
"اشکال ندارد
تو هم بیا
خودت را بشور
شیطان نباش ولی
دستهای شیطان سردند
غروب نباش ولی
غروب رنگ
آب را
قرمز می کند
و تلخ نباش
مزه ی آبی که
آدم خودش را با آن
شسته
توی بهبود آدم
موثر است
نگاه کن
آن دور ها
نزدیک های در کشاله ی آبی
نوری موثر است
سهراب باش
به نورهای سبز از گوشه ها
رستگار شو"
گفتار همیشه یک قسمت مهم از من بوده یعنی معمولن آدمها تا با من حرف نزده اند یک قسمت خیلی خیلی خیلی مهمی از من را ندیده اند. فکر می کنم آن چیزی که برای هر کسی از جمله خود من شاکینگ است این رفتار نیمه زهوار آمریکایی با واقعیتی به نام کلمه است. استفاده از کلمه به عنوان یک وسیله و فقط یک وسیله چیزی است که آدم تازه اینجا می بیند و ابدن توی فارسی نداریم فارسی اصولن به خاطر هر علتی زبان کنایه ها و تفاسیر است زبان مکالمات پیچیده در هر سطح صحبت با فارسی می گویی نه و گفته ای آره و یا برعکس و این را به شدت لطیف تر از هزار زبان دیگر گفته ای. من شخصن هیچوقت نمی توانم با انگلیس این کار را بکنم و چیزی هم که از آمریکا دیده بودم غیر این بود. یک نگاهی به فرندز بیاندازید کلمه توی فرندز دارد در سطوح مختلفی از معنا کار می کند ولی ساده تر تا همه بفهمند. توی تمام فیلمهایی که دیده بودم هم همینطور. بیشتر که حرف می زنی متوجه می شوی که نه، آدمند اینها ولی با تو حرف عمیق تر نمی زنند یا وقتی که می زنند نمی فهمی. تو داری از روی کلمه ها رد می شوی تاریخ کلمه ها را نمی دانی جالبش این است که آنها هم نمی دانند ولی یک حس مداومی که در طول سالها برایشان ایجاد شده انتخابی را درشان شکل می دهد که تو می فهمی سریعن که نمی تواتی. تو می آی چکار می کنی؟ یک آدم جدید می سازی که اینجا زندگی کند یک آدم محافظه کار ترسو که قیافه اش معتمد به نفس است. همیشه چهار تا کلمه ی اول را تگزان می گوید و سعی می کند بیشتر از آن از گلویش در نیاید. بعدتر از باهوشتر بودنت استفاده می کنی "کانسیدر ایت دان" می افتد توی صحبتت. یک خوبی این مملکت این است که برای زنده ماندن احتیاجی نداری که خوب انگلیسی بدانی...
یک کتاب حافظ اینجا دیدم به زبان انگلیسی از یک آدم خوش تیپی که بیچاره آنقدر خوانده بود که کلن چروک بود. سعی کردم از روی ترجمه ها اصل شعر یادم بیاید بعد به هراس افتادم از اینکه واقعن چقدر این دو دنیا از هم فاصله دارند. با حافظ انگلیسی فال گرفتم خیلی بامزه بود دقیقن به آدم می گفت بکن یا نکن. آمریکایی ها نمی توانند فارسی بدانند...
یک چیزی ولی که این مملکت را خوشگل می کند این همه آدمند که سعی دارند می کنند مدام که تعریف تازه اشان را تعریف مکزیکی چینی عرب ایرانی شان را از آمریکایی بودن ارائه دهند و این جالب است...
شیر
در غروب غمگین است
غروب هم
غمگین است
غمگینی
تفریح کردن غروب هاست
از آن بالا
شیرها را نگاه می کند
و دشت را
و آنقدر یک شب
چیز غمگین می بیند
که برای یک سالش کافی است
غروب
برعکس شیرها
چشمهای تیزی دارد
شب
اتفاقی نیفتاد
مثل همیشه بود
سقف را نگاه می کردیم
تو از گوشه های چشمهات
نگاه می کردی
حتمن
خوابیده باشم
من
مثل روباه های چاق خوابیده
لبخند می زدم
هنوز تا شب روباه
چند ساعت مانده
من از تو
معذرت می خواهم دنیا
انقدر که
از من انتظار داشتی
بچه ی خوبی نبودم
هیچ کار خوبی نکردم
به گدا ها کمک نکردم
وقتی که
مامان نبود
توی گلدان شاشیدم
و وقتی سمانه نبود
جای درس خواندن
در اینترنت پلکیدم
معذرت می خواهم دنیا
معذرت می خوام
می دانم
که خیلی پر حرفم
و نباید
درباره ی این چیزها صحبت کرد
به هر حال ما
الان
واقعن زن و شوهر هستیم
حرفهات روم
واقعن اثر گذاشت
می روم جی آر ای هم
می خوانم
اینجا هم
فقط
درباره ی کلوخها
راجع به سنگها
ولی می شود
هر وقت پریودی
اینجا
راجع بت شعر بگویم؟
درخت دلش می خواهد
همینطو توی آسمان لمیده باشد
لیوان آب حوض جلوش
راز بقای گربه های کوچه ببیند
درخت
عشق خواب پاییزی است
ولی این بهار لامصب
این خارش
لامصب از پایین
تمام تنش ریخته باز هم بیرون
باز هم جوانه جوانه
کاشکی
تبردار واقعه
زودتر می آمد
واقعیت شب این است
که این ماه لامصب
تا طلوع یکماه دیگر ادامه دارد
و دیگر اینکه
لای شاخه از
پریدن پرنده ها خالی است
و این صدای شلپ
که مثل توی آب رفتن زن لخت است
به خاطر یک سنگی
واقعیت شب این بود
که ما همینجا گفتیم
- این جمله
تنها
برای پایان شعر بود
وگرنه شب همینطور
عین لحد
ادامه دازد-
برای اینکه یادت نیفتم
وقت مرتب کردن خانه
حواسم هست
چیزی را
روی بالشتها نگذارم
با چیزهای نرم کار ندارم
چیزهای خیس
و چیزهایی که
بوی مبهم دارند
مثل کاردستی ها
بیرون از تفکرات بیخود
درس می خوانم
و اینکه می گویی
لباسهات همیشه بهم می ریزد
احتمالن
باد است
باد هم من را
باد ولی من را
باید اعتراف کنم
الان
فقط گاهی
باد
من را
یاد نفسهایت می اندازد
تند تند
بریده بریده
بادهای فربورن
مرا یاد نفسهایت می اندازد
تا رفتی
یعنی بعد اینکه رفتی
گشنم شد
حالا که یادت افتادم
گشنگیم بدتر شد
ولی این اصلن دلیل خوبی نیست
احساست اشتباه است
هیچ چیز بین ما سکسی نیست
من واقعن
عاشق مطالعاتت هستم
همه چیز سریع شده انقدر که دیگر پرت می شود حواس آدم. نمی فهمم من دارم هی کند و کند تر می شوم یا سمانه به صورت جوگیری سریع شده می گند یریع می شوی تو هم می گویم هه معمولن به اکثر چیزهای دنیا می گویم هه واین هه از نظر خودم خیلی معنی دارد...
باید از
ebay
یه رادیو
و یک سبیل بخرم
و یک عصا
نه عصا رو بی خیال
گرون
ولی سبیل خوبه
رادیو رو بزارم بگم
گلها بخونه
نخونه؟
می خونه
می زنم تو سرش
می خونه
بعد بشینم روی صندلیم
بعد پاشم
گلای باغچه رو هرس کنم
دون دونه
یک خال دیگه هست
که نه می شه اینجا راجع بش بنویسم
تو شعر
نه گذاشتی نشونت بدم دیشب
حالا اگه درس نداشتی امشب
اگه درس داشتی که فردا
یه کم می شه فرصت داد
ولی از یه کم زیادتر نمیشه
با یه زنه توی وال مارت صحبت کردم مسئول صندوق بود اونجا می گفت امشب تا یازده و نیم باید اینجا باشه فردام پنج صب بیدار شه باید انگار پرسید کجایی هستین؟ گفتم ایران گفت مادر ناتنی منم ایرانیه من خیلی سعی می کنم بهش زبان یاد بدم چار پنج تا کلمه ی فارسی ام من یادش دادم آدم خوبی بود با سمانه اینام آخرش گفت مرسی بعد گفت کدافظ سمانه سریع یه داستان سکسی رو کرد می گفت احتمالن پدره به مادره خیانت کرده و اینا از طرز فکرش خوشم می آد همه چی رو می تونه به همه چی ربط بده
روی دست چپش یک خال قهوه ای و کوچک دارد
و چند جای دیگرش هم
مثلن روی گردنش
درس زیاد دارد
هوم ورک زیاد دارد
و خیلی آدم جدی است
دوست دارد نوبل بگیرد
اسمش سمانه است
خدایا
می دانم که این دعایم تخمی است
و اصلن وجود نداری
ولی دقت کن
حواست باشد
هیچ دوست ندارم که یک کس دیگر
که خال دارد و اسمش سمانه است
نوبل بگیرد
الان کنار من نشسته
خوب نگاهش کن
زیاد نه
زیاد نگاهش که می کنند
یک جوری می شوم
خودت که می فهمی یعنی چه
سمانه
ژاکت کافی دارد
و قهوه ی کافی دارد
و خانه ی کافی دارد
و بخاری کافی دارد
و سرما نخواهد خورد
من هم سالم می مانم
چون جز سمانه
راه دیگری برای سرما خوردنم وجود ندارد
- یک مردی
توی دریا می رفت
- خوب شنا می کرد
توی دریا رفتن افسانه است
- نه
مرد افسانه دوست دارد
مرد
عاشق افسانه است
- اوکی اوکی
داستان توست
- مرد توی دریا شمشیر پیدا کرد
- هاه؟
- شمشیر شمشیر
از همین ها که می برند
- حالا چه احتیاجی به دریا بود
آنوقت
من هم این داستان را می خواندم
- دریا مهم است
دریا برای همین دریا شد
مردها بروند تویش
دنبال شمشیرهای تازه
- هان
- خوب
- خوب؟
- خوب مرد توی دریا رفت
وقتی که شمشیر تازه پیدا کردی
باید دنبال یک
اژدهای تازه باشی
- بعد؟
- بعد مرد توی دریا
یک شمشیر تازه پیدا کرد
- دوباره؟
- دوباره
- خوب
بعد به اژدهایی رسید
که مناسب اولین شمشیرش بود
- شهید راه علم شد یعنی؟
- هان
شهید راه علم شد
- خدایش بیامرزد
- هان
باید آدم دست از دعا کردن برداره خدا اگه وجود داشته باشه احتمالن دست تنگ و غمگینه. اگه وجود داشته باشه با هم زیاد حساب داریم اگه کاری ازش بر بیاد حتمن انجام میده برام
مهتاب
سوار تاب بود
با ملیله ی باد
در های دامن سردش
مهتاب
آرام بود
آرام و سبز
مثل اینکه در ملافه سبز
سمانه خوابیده باشد
مشق هایش نوشته
درسهایش خوانده
استادش راضی
مهتاب
سوار تاب بود
یه شرکت ابلهی برای من قرار بوده دوربین بفرسته. دوربینش خوبه باتریش اشتباه بود توی دوربین نرفت ولی برام باتری درست رو بعد کلی وقت فرستادن. بعد اینکه باتری رسید شارژر قبلی بهش نخورد بهشون گفته بودم که شارژر اشتباهه احتمالن خود خرشون هم می دونستن توجه نکردن. باتری رو فرستادن حالا باتری به دوربین می خوره ولی به شارژر نمی خوره زنگ زدم می گم هلو کس کش من گفته بودم به تو خر که باید شارژر هم بفرستی فک کنم کلن همین یه یاروه اونجا می گه گفتیم کانون بفرسته حالا می آد کاش انگلیسیم بهتر بود برا جی آر ای نمیگم برا این میگم که کاش می تونستم یه طور فحشش بدم که یارو داغون شه...
یه روزی تو کویر به یک دری رسیدم
می شد از کنارش رد شد
فک کردم می شد از کنارش رد شد
گاهی آدم خیلی خره
فرق آسمون و در رو
نمی فهمه
اینو بعدن
فرشته ها به من گفتن
یه جایی (+) نوشته بود طرفدارای تراکتور توی ورزشگاهشون می خوندند که: گلین گداخ آغلیاخ/ورمو گولون دولدوراخ(بیایین برویم گریه کنیم و با اشکامون دریاچه خشکیده ارومیه رو پر کنیم)
سمانه
پر می کند مرا سمانه
می آید از گردنم بالا سمانه
و یادم می آید که سمانه
و دنبالم می کند سمانه
و فکر می کنم سمانه
که سمانه
خاطراتم را سمانه
یادم داد که سمانه
و همه اش حواسم به سمانه
و کجا رفته سمانه؟
نکند سمانه
دوست داشت سمانه؟
حواسش بود سمانه؟
می خواهد امشب سمانه؟
بگویم یعنی به سمانه؟
موافق است سمانه
قرص دارد سمانه؟
روز چندم بود سمانه؟
دردش می آد سمانه؟
آشغالهای کشتی را
و دوست های دخترتان را
بیاندازید توی دریا
ملوانهای قد بلندم
بادبان را بلند کنید
حلقه هایتان
توی گوشها
شب را
به سمت فهمیدن
ادامه دهیم
چند تا برده هم بگیریم
زنهایشان را لخت
شلاق می زنیم
پرت می کنیم تو دریا
شلاق می زنیم
پرت می کنیم تو دریا
به تمام کشتی ها
به جزیره ها
به نهنگ ها
ملوانهای دیگر
تجاوز می کنیم
هر جا که خسته شد کسی
توی ننو می خوابیم
شب رادیوی کشتی
آهنگ راک غمگینی
و صدای خش خش ننو ها
و غصه ی اینکه آدم
نمی تواند هرگز
احساس خوبی درباره ی اوهایو دارم اوهایو خیلی جای خوبی است این همه چیزهای تازه دارد و هیچ چیزی را هم از من نگرفته هر چه داشتم هنوز دارم. محمد هنوز هست با لباس سربازیش حمید هست با لباس عجیب تازه خریده. فری هنوز هست و مدام تکرار می کند که اوضاع خوب است و تشویق می کند به حال و حول بپردازیم لاله برای اصلاح من به یک فکر تازه رسیده محسن ساعت دوازده به وقت شرق آمریکا می رود خانه و مریم هنوز هم نگران طبر است. طبر هم دارد راجع به یک دستگاه تازه فکر می کند. خیلی خنده دار است ولی آدمها توی کله ام همینطور می مانند یعنی سن و سالهای مختلفشان با هم توی کله ام زندگی می کنند پنج سالگی آیدین می رود توی اعصاب چل سالگی مامان پنجاه سالگی بابا برای تمام بچه مدرسه ای ها کتاب می خرد. همه سعی می کنند به بیست و یک سالگی علی بگویند که حالش خوب است به بیست و دوسالگیش بیست و هفت سالگیش همه حواسشان هست سی ساله ی علی استرس نداشته باشد آرمین دارد سعی می کند مخ یک دختری را بزند که کنار ساسا نشسته و چارسال پیش ساسا هنوز دارد درباره ی هات چاکلت بزرگ حرف می زند. من هنوز هم توی آن ساختمان کذایی در کرج مستم. توی آن مهمانی کذایی گراناز توی خانه ی طبر اینها زمان پوکر توی شمال طبر کس کش مدام دارد شب عاشورا از پنجره توی کوچه می آورد بالا و علی سوسن هشت سال پیش هم دارد برای مردم جوکهای تازه می گوید. بعد تازه مردم از منی که این همه چیز با تمام اطرافش با هم توی کله ام تاب می خورد انتظار حواس جمع و تلاش بیشتر دارند. هشت سال مداوم است که بچه های نورد دارند با گایدها برای راه انداختن خط کار می کنند بچه ها خسته اند باید امروز کار را تعطیل کنیم تازه جدیدن قاطی تر شده سی سالگی ممد و سی و سه سالگی طبر رفته اند توی اعصاب بیست و شش سالگی هایم دائم تذکر و اینهاست. نامردی است اگر به همه ی اینها فکر نکنم حیف است که یکی از این خاطرات بمیرد همه حق دارند زندگی کنند تمام فکرها. بیخود هی می آیید می گویید حواست پرت نباشد ذهنت را متمرکز کن. دیوانه اید شما. برای پنجاه نمره بیشتر اینهمه آدم را بدهم به گا؟
اخلاق سنجابهای اوهایو هم مثل طبر است تمام سوراخهای دنیا را سر می زنند بدون اینکه توی کله ی فندقیشان بیاید یک لحظه که برای سیر کردن شکم به آن کوچولویی توی این سه ماهه ی زندگیشان کلن به چار تا فندق احتیاج دارند
هوای اوهایو من را یاد سمانه می اندازد. اول آفتابی است با صدای جوجه و بلبل بعد یک دفعه سرد می شود ده دقیقه بعد با صدای خش خش باد بعد دوباره بلبل و اینها و وقتی که می آیی بیرون که حال و حول کنی یک طوفان لعنتی هستیت را می ریزد توی کوچه. شبهایش معمولن ساکت و آرام است اولهایش واقعن خیلی آرام اتفاق می افتد
مردم اینجا
رنگ دیوارهای مهربان جنوبند
کمی روشن تر
دیوار های کاهگلی نرم
از آنها که
روی آن
باران باریده
مردم اینجا
مثل جنوبی هان
فقط تشنه نیستند همه
خسته نیستند همه
همه کولر دارند
مردم قبیله ی من
غمگین و پر زورند
به تمام آمریکایی ها گفتم
شما
گنده اید فقط
ولی زور مردم من بیشتر است
شما خنده اید فقط
ولی زور مردم من بیشتر است
چون مردم من
شاعر با کلاس فهمیده ی
مخلص
فروتنی
مثل من دارد
راه دور
مثل احضار ارواح است
زنگ می زنند
و تو
بی تابانه آنجایی
کجایی؟
"حال همه ی ما خوب است"
خوبیم
شما چه خبر؟
و صداهای پق گریه
حرفهای کوچک
مرده ها را آزار نکن عزیزم
مرده غصه ی خودش را دارد
ولایت بوسلمه
زیاد هم بدنیست
آب خاکستری
بهترین جای دنیاست
می خوابی
فراموش می کنی
ملت آدم را فراموش می کنند
من از ساعاتی قبل از رفتنت
دلم برای تو
تنگ شد
و حالا که رفته ای
تنگی
آمد از گردنم بالا
حالا
شلوارم را می کشم پایین
و توی تنهاییم
به پشم های غمگین پاهایم
نگاه می کنم
و در قبیل همین ساعات
به سوسن از جنسش
تجاوز شد
به رگ های دانه ی آبیش
زیر دستبندهای سیاش
به نازک صداش
به کله ی دوار از رو
به روی پله ها پایین
برای دانه دانه از جیغ هاش
تجاوزگرهاش
سیگار برگ داشتند
و بندهای سیاه از شلوار
شلوار چارخانه ی پایین
و سبیل
- سبیل از لحاظات مردها
در تمدن اکنون است -
داستان
از خواستگاری و اینها شروع شد
از بریدن گل نیلوفر
بستن دستها
به نقره های بدل
به رنگ سیاه
همه چیز
از پریدن کفتر شروع شد
بعد ِ چای
در قبیل از همین ساعات
سوسن را
سوار شتر کزدند
گرمی شتر لای پای زن
زن را دیوانه می کند
سبیل مردها
زن را دیوانه می کند
و نقره جات بدل
زن را دیوانه می کند
فکر جات نباش سوسن
همینجا بمان
بخواب
بخواب
بخواب
از همین امشب
آهنگ بعدی شروع شد
اگر آدم به قدر کافی باهوش باشد. یک اتفاق ابلهانه ای که در زندگی آدم می افتد انتخابش خیلی سخت است چون توی زندگی آدم صب تا شب فقط اتفاقهای احمقانه می افتد.
هلو
یو اس پی اس؟
آی هو ان اردر پلیز
پلیز
سمانه را
پیک آپ کن
بهش نگو کجا می بریش
صاف بیار اینجا
نباید
بداند که من خوابیده ام
گفته بوده
توی خانه درس بخوانم
هان؟
نه برادر
خوابده ام را ببیند
بعد
با هم
مشکل چندانی نداریم
عشقم را می دهم به یو اس پی اس
آنقدر که دور نیستی
دور از من
دور از یو اس آ
یک کیلامیتر که نزدیک است
می دهم بیاورد برات کتابخانه
یک کامیون شعرهایت را
و تصنیف هایت را
و بوسهایت را
و بالکل چیزهای خیلی تخمی را
که
می نویسم رویش
"خانوم دکتر پلیز"
مردک ابله خودش می فهمد
هیچ کس دیگر انقدر ابله نیست
نداند تو
خانوم دکتر من هستی
جای کونت
روی زانوهایم هست
یک بابایی آمد در خانه خوش تیپ با کلاس زرد گیر داد به من مودبانه که هشت دلار بده محض خیرات و هی هم می گفت انجمن سرطان که قلب من به درد بیاید ولی اصل قضیه اشتراک یک مجله ی تخمی بود من هم آن وسطها داشتم تلفن هم حرف می زدم و کلن طرف توی اعصابم بود هی بهش گفتم پول ندارم تو کتش نرفت گفتم زن ذلیلم زنم خانه نیست تو کتش نرفت گفتم حال این کارها را ندارم تو کتش نرفت مخم ریخت بهم آخرش در خانه را باز کردم گفتم بابا من خودم محتاج صدقه ام صدقه بدهم چی؟ نمی خوام نمی خوام نمی خوام طرف سرش را انداخت پایین رفت. آمریکا یک خوبی که دارد این است که خودش قانونهای خودش را به آدم یاد می دهد
پنج روز اولی که دریا مرد
ما فکر یک درخت دیگر بودیم
بال تر
پر ماهی تر
بعد داستان حوضهای غریبه پیدا شد
چرخش قفل ها
در کلیدها
خنده های زیرکی
زیر لب
عشوه های طولانی
روز هفتم
طبعن
انتهای آفرینش بود
رزمناو دشمن
تا در حیات مان آمد
گیسهای طلاییش
و شلوار جین تنگ
مادرم زیر زیرکی می خندید
همه فهمیدند
رزمناو دشمن گی بود
گیر داد
گفت
"دریای من را
کجا بردید؟"
تمام زنها می خندیدند
رزمناو دشمن گی بود
اعتقاد مثل یک مقامی است یک پوزیشنی که من را می منزجراند این فکر که نقطه ای برای بند کردن خود هست و می شود دوباره دنبال یک بیلیفی بود آرامش خوبی است من اگر آرامش احتیاج داشتم تریاک می کشیدم مزاحمتش برای دیگران دود آن است که کیف ملایمی هم برایشان دارد بگی نگی. تازه می گویند سکس را هم بهتر می کند و خیلی خوب است. به نظر من اعتقاد به وجود نداشتن یک چیز نابود کن فلسفه ی بی اعتقادی است به آدم آرامش می دهد ولی آدم را به لجن می کشد.
باید اعتراف کنم که نسبت به الباقی آدمهای خرافاتی آتئیست ها موجودات بهتری هستند حتی بهتر از یهودی ها ولی اگر آدم بیشتر دقت کند می بیند (منظورم از آدم خودم هستم همیشه منظورم از آدم خودم هستم) نکته ی اصلی هر دینی خدای آن دین نیست که همیشه مطلقن بی آزار است و اصلن وجود ندارد مشکل دین ها خرافاتشان پیامبرانشان کشیشهایشان لباسهایشان و مراسم دینیشان است. اینها نه تنها پیامبران خودشان را دارند که مشخصن دارند اجتماع خودشان را هم دارند و همه شان هم را مرتد می دانند لباسهای خودشان را می پوشند کتب نوشته ی خودشان را دارند که معمولن خودشان هم کتابهای خودشان را نمی خوانند. تمام چیزهایی که دین های مختلف و از جمله آتئیسم دارند اعتقاد پیروانشان به یک چمله است و شاید کوتاهتر از یک جمله...
آتئیسم یک دین قرن بیست و یکمی است که در مرحله ی رشد و نوآوری و ایجاد تمدنهای تازه است. نوبت خونخواری و کشتارهای آتئیست ها هم می رسد مثل بودایی ها یهودی ها مسلمانها یا مسیحی ها. ترجیح می دهم از دنیا ناامیدیم را ببرم و غرورم را. تا اینکه به امیدها و روشهای حل و کثافات باقی آلوده تر باشم...
باورکن تنها دلیل اینکه چروکیده نمی شوم این است که نمی خواهی چروکیده شدن کار مورد علاقه ی من است من واقعن خوشم می آید شبیه ماهیهای توی بالکن با چشمهای سفید و نفسهای از شماره افتاده چروکیده شوم و بمیرم از تشنگی. تشنگی از دنیا برای من یک جورهایی لذتبخش است چروکیده می شوی ساکت می شوی میمیری. ولی چروکیدگی از تو یعنی تشنگی از تو صافم نمی کند عصب هایم کشیده می شود و شروع می کند به لرزیدن و این تشنگی اصلن احساس خوبی نیست
یادم می آد
اون زمونی که من
تو حیات خدا
یه نقل ریزی بودم
روی قالیچه
زیر پای مردم
یه چیزای کوچیکی یادم می آد
تا یکی داد زد
"مادر این قالیچه رم
یه آبی بزن حالا"