Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
خوبه آدم همیشه یادش باشه از چی دنیا خیلی بدش می آد اینجوری سرش به اون یه چیز گرم می شه یادش می ره هیچ چیز دنیا رو دوس نداشته
 
یه تیکه از طناب سرنوشت
گیر کزده تو انحنای گلوم
سرش تو چسبیده بودی
من تو کار مکیدن تو ام همیشه
حالا دنیا
درم بیاره
جرم بده دنیا
چار تیکه ام کنه دنیا
ولزم کنه
به تخمم
حتی اگه چشامو با تخمام در آورده باشه ام
به تخمم
من تو کار مکیدن توام همیشه
حتی اگر که یائسه باشی
 
کاش عینکت هم بود
تو کتابخانه
همه می فهمیدن
چقدر گیک تشیف دارید
 
شب
دمدمای صبحه میفهمه
آخ
خیلی از غروب گذشته
پروانه هاشو جمع می کنه دور هم
می گه الان
وقتشه
صبح نزدیکه
باید وصیت کرد
دوات بیارین
قبل اینکه دوات بیارن
تک و تک
صب نیومده میرن
بیارن هم
قبل خورشین بیان
ما رفته
 
از همین حالا
حاضر باش
تصمیم گرفتم
امشب هم
مرتیکه باشم

 
داره سایه های من رو
دنبال می کنه همش
خاطرات من همیشه یادشه
لااقل وقتی
اومد خونه یادش می آد منو
اگه نیومد
در هر قوطی رو باز کنه
خودم رو توش گذاشتم
در هر کلوزتی
من قایمم
یکی توی هر طبقه
بعد یادش می آد منو
حتمن
یادش می آد منو
 
عمامه اش بنفش بود
و دائمن
توی کوهها می نشست
سه چار بار جبرییل آمد
دو بار خدا تمرکزش را به هم زد
گریه کرد
"این مردم ابله چرا همش باهام
تماس می گیرند"
 
KISAME

یه راه آرومه
از فردا تا دریا
تو فردا
ماهیای درشت هست
سنگای تیره
تو دریا
اتفاقای گنده هست
سرنوشتای بد
ماهیگیرا
می رن فردا
از دریا
ماهیای تیره می گیرن
زناشون
رو اجاقاشون
ماهیای تیره می زارن
دود تیره از اجاقا بالا
هی بالا
تا فردا
که ماهیگیر
می ره سراغ ماهیای تیره تر
تو دریا
 
خیلی اتفاقای خنده دار می افته
که اصلن خنده دار نیست
خیلی از جر خوردنا هست
خیلی از صداهای آخ
صداهای ریز خنده
که باید آروم
همونجا که هست
لای پتو ها بمونه
یه چیزایی بیرون هست
که مال مردمه
بزا مردم
با همین چیزای کوچیک
خوش باشن
لباسم مهم نیست
مگه این شورت کوچیکا که می پوشی
دونه ای چند دلاره

 
سیفون جهان کشیده است
تهویه روشن
شورت راه راه پایین
دنگ
.
.
.
آه
در مستراح بارگاه
نشست
"بنویس
ابتدای همه چیز"
مکث کرد
"می نویسی؟
اولش
کلمه بود"
و خطوط عرق روی پیشانی
صدای نفس
و بعد
"کل...مه
بود"
و گفت
"هاه
از این به بعدش آسان است"
 
پیتر پن، پن ساله بود

توی هر هزار کتاب
نوشته هزار پام
پرواز می کند
"من چرا نمی پرم مامان؟
پیتر پن
وقتی پرید
چند ساله بود؟"

چینی ها اعتقاد داشتند
هزار پا
برای پریدن
باید سبیل داشته باشد
"من چرا نمی پرم مامان؟
پیتر پن
وقتی پرید
چند ساله بود؟"

درختها اعتقاد داشتند
برای پریدن آدم باید
بال داشته باشد
تا سوپرمن آمد
و باکلاس درختها ضایع شد
"من چرا نمی پرم مامان؟
پیتر پن
وقتی پرید
چند ساله بود؟"

انقدر بهش گفتند
ورپریده
تا آخرش پرید
دو تا پره ی قرمز به گیسهاش
با دو تا پهن باد کذایی چادر
در حمایل شانه
"من چرا نمی پرم مامان؟
پیتر پن
وقتی پرید
چند ساله بود؟"

دلم برای دویدن تنگ است
آخرش باید این را می نوشتم
دلم برای دویدن تنگ است
"من چرا نمی پرم مامان؟
پیتر پن
وقتی پرید
چند ساله بود؟"
 
- کاری با من نداری؟
- نع
- برم سر کارم الان؟
- نع
- حالت خوبه الان؟
- ...
- این یعنی نع؟
- نع
- پس یعنی چی؟
- ...
- ...
- باشه برو
 
دوباره
با لباس سیاهش اتفاق افتاده
با گیل گیل گیسو بر
روی پیشانی
و تند
تند
تند
آنقدر که هر ناتوانی دنیا را
مثل سنجاقک
مثل پروانه
من
آرام
از میان شب
گذشتم
مثل ماه
نگاهش می کردم

- به به چه جالب چقدر سکسی اتفاق افتاده

کشیش ها خوشحالند
گالیله بدبخت شد
ماه در کمال بی رحمی
پق
توی پیشانی شب
ایستاده بود

 
نگار کم عقل من


سمانه را کلی از سرمای اوهایو ترساندم و گفتم که به جای این لباسهای اجق وجق و نیمه عریانی که خریده برود برای خودش یکی دو تا پولیور انتخاب کند خیلی جدی حرفهام را تایید کرد بلند شد رفت پشت کامپیوتر و یک نیم ساعتی به اینترنت ور رفت بعد یک لینک برایم فرستاده می گوید "علی جونی این به نظرت خوبه؟" من واقعن این دختر را خیلی دوست دارم
 
دیوانه ها شاخ و دم ندارند، سبیل دارند

شیطان دیوانه نیست
خداست که دیوانه است
با همان سبیل حنایی
چشمهای قرمز
خداست که
همش
توی کوچه
تکیه می دهد بر دیوار
به آخوند محله می گوید
"سام لیک"
به همسایه های چاق محله می گوید
"سام لیک"
و برای دافهای کوچه
کلاهش را برمی دارد
شیطان
در اتاق بالاخانه
در طبقه ی هفتم
توی تنهایی پارتی می گیرد
راک قهوه ای
صدا می کند برا خودش
مشروب ارزان می ریزد
و هر چه خدا
با سبیلهای آویزان
توی در می کوبد
خدا را راه نخواهد داد
خدا خودش هم می داند
دل تمام دافهای کوچه
پیش شیطان گیر است
 
ترسم از این نیست
که یک روزی نتوانم
خودم دیگر
شلوارم را بکشم بالا
هراس من از این است
که روزی
وظیفه ی
پایین کشیدن شلوارت را
به من ندهی
 
تاریخ
باند پیچی ملایم نیست
تاریخ برای
کشور مرده
یک دیلدو بزرگ است
که هرگز او را
باردار نخواهد کرد
 
به هیچ وجه از بدبخت شدن و خاک توی سر شدن خوشم نمی آمد ولی اگر یک روز صدا بزنی پایه های بدبخت شدن به پیش کاپشن پوشیده دم در منتظرت هستم
 
خداوندگار آدمهای کس خل، دیوانه ایست که گوگل را برای "اشعار کیری" سرچ کرده بعد توی سرچش تا صفحه ی دهم رفته و بعد آمده توی بلاگ من، من جدن به همچین آدمی احترام می گذارم
دیوانه تر سه تا از رفقای عشقی منند که راجع به "اشعار عشقی درباره سمانه" سرچ کرده اند و آمده اند اینجا

 
اقیانوسی سرد با تراکتورهای وحشی

توی دریا
به عنوان کشتیبان
یعنی دیده بان کشتی
من یک
تراکتور دیدم
توی دریا پریدم
بچه ها گفتند
داد زدند
خندیدند
"دزد دریایی برگرد
دزد دریایی احمق برگزد"
دستمالم از سرم افتاد
تراکتور
به من لبخند زد
و برایم دست
تکان می داد
با هم رفتیم
به مزرعه ی دریاییش
مرا شبها
روی تخت
کنار لاستیک هاش می گذارد
 
درخت
در تنهایی
توی باد ایستاده بود
سفیدی باد
لای گیسوانش
و نرمی پرنده در
لای شاخه هاش

درخت
توی تنهایی
ایستاده بود
 
هیچکس پستای بلند من رو نمی خونه بهتر این رو برا خودم نوشتم

داشتم فکر می کردم چطور شد اسم اینجا رو گذاشتم چلچله؟ اولش یعنی هشت نه سال پیش که اینجا رو شروع کردم به خوندن حرف هودر بود که شروع کردم پرشن بلاگ تازه وا شده بود. خوشم نیومد از پرشن بلاگ و بعدش اومدم بلاگ اسپات آهان الان یادم اومد یکی توی گویا یه چیزی نوشته بود فک کردم دوست دارم جواب بدم دادم قبلش برا یکی نظرم رو راجع به شعر نوشته بودم که خوب الان که می خونم برام خنده داره. بعد نظرم رو راجع به کتاب شمس لنگرودی نوشتم اینا هنوز ربطی به چلچله نداره. الان همزمان دارم نگا می کنم آرشیوم رو. پست بعدی ام باز جوابه به یه وبلاگی فک کنم توت فرنگی بود. کار خوشگلیه ربطی به هیچی نداره. هنوزم ربطی به چلچله نداره

بعدی سیاسیه راستش اون موقع یه دو سه سالی بود که دانشگاه سیاسی می نوشتم. یا برا تک و توک هفته نامه های تخمی اسمش یادم نیست. دوس داشتم سیاسی بنویسم سیاسی بودم یک جورایی مث همه ی بیست و دوساله های عالم می خواستم تعریف خودم رو از سیاست درس کنم. شهاب بیچاره نوشته بود توی راهپیمایی فلان دولت هیچ کس نیومده بوده همه جا ساکت بوده که نبود...

"راستش شهاب حرف منو بخواي دلگيرم خيلي از اينکه هنوز ميشه اينهمه آدمو جمع کرد که نپرسن که چي ؟ کجا ؟ ولي گول زدن خودمه اگه بنويسم نبودن وقتي هستن ، اگه بنويسم که کم بودن وقتي زياد زياد زيادن ، مردممو ميشناسم بد بد بد بد بد شدن، ته بد، ولي مردم منن بيايم بالا بريم پاييين همينن که هستن، صبر کنيم بايد نگامونو بيدوزيم تو چشاشون تا که يه روزي خدا اگه خواست گريه اشون بگيره..."

تا اینجا و دو تا پست بعدش مال پرشن بلاگه بعدش اومدم بلاگ اسپات احتمالن چون فکر می کردم پرشن بلاگ جواده. اون موقع هودر یه راهنما برای بلاگ نوشتن تو بلاگ اسپات نوشته بود. دمش گرم نمی دونم آدم کدوم طرفه شاید اینجور که اینترنتیا میگن هر دو طرف ولی به هر حال من خر کلگیه نوشتنش رو دوس داشتم و اینکه همیشه مثل طبر دوس داشت کار تازه بکنه.

بعدی رو برای راشدان نوشتم اون موقع لینک شدن تو گویا رو دوست داشتم اینکه ییهو یه روزه هزار و پونصد تا هیت بخوره به آدم خیلی خوب بود اینم اول چلچله نبود ولی. نمی دونم اول چلچله سر شعر نوشتن با شهرام بود گرچه سه سال بعد بود اون موقع. قبلن گاهی دیوونه می شدم یکی دو تا پست بیشتر بزارم یه کم بعد شروع بلاگ بود که رفتم اصفهان ولی آپدیت همیشه یکی دو روز یه بار بود تو حد یه پست گاهی ام کمتر.

بعدش این دیوونگیه نوشتن شروع شد این نوشتن بی وقفه و بلا انقطاع درباره ی هر چیز تا همیشه یه چیزی که هیچ جوره تموم نمی شد. از اون به بعد دیگه هیچ جا جز تو وبلاگم ننوشتم وقتی که تعطیلش کردم نوشتم وقتی که محدودشم کردم نوشتم زیاد نوشتم و همیشه نوشتم. بهم گفتن این ولنگاری لحن آدم رو خراب می کنه ولی من خودم رو شعرم رو به ولنگاری نسبت به دنیا تبدیل
کردم...

حالا روی کلمه های خودم وای سادم روی نوشته شده ی خودم تاریخ نگاری همه ی چیزام. می دونم وقتی اینجا رو شروع کردم خیلیا می نوشتن ولی تا حالا هیچ وبلاگ یک نفره ی غیر اتوماتیکی رو به هیچ زبانی ندیدم که انقدر نوشته داشته باشه. گاهی می شینم خودم رو می خونم جوونیم رو می خونم بزرگ شدنم رو می خونم


گاهی می شینم نگاه می کنم توش که چه جور عاشق شدم چه جور انقد به سمانه خودم رو مالیدم تا چ ی چلچله به سین سمانه چسبید. سمتنه من رو اینجا دیده بود. گاهی میام اینجا از سر سمانه رو میخونم...

این خیلی خوبه...

راستی واقعن چطور شد اسم اینجا رو گذاشتم چلچله؟ کی این شعار "دست خودم نیست زنا رو دوسشون دارم" اختراع شد؟ موهبتیه که آدم خودش رو فراموش می کنه ...

 
مرغ دریا گفته

دریا طوفان بود
علامت طوفان در دریا
رنگ قرمز روی ماسه است
که مل وانها
و خون توی چشم زن است
که آن را هم مل وان ها
علامت دریا
برای طوفان
خستگی های موج از برگشت است
صاف از میان ساحل
ملوان نه ساحل دارد
نه دریا دارد
نه زن دارد
ملوان توی طوفان هاست
علامت طوفان را
برای خانه نشینها بگذارید
 
قبل شب
صدای شب است
با ستاره های روی شانه
می آید
می نشیند رو دیوار
نگاهم می کند با خشم

قبل شب
قبل از شب
من می ترسم
تا اینکه صدایم میزنی
بیا بخواب علی
بعدش دیگر
راحت
عین بچه ها می خوابم

حالا عین عین که خوب
 
درختی
از روی شانه های تپه
پرواز کرده است
رفته است
دانه
بیاورد
برای کلاغهاش

 
حالم عالیه نگران نباشید یه دفعه اینجور چیزا می زنه بیرون ازم دست خودم نیست. تحملم کنین
ماچ
 
کیهوته کیهوته ی بی شرف کیهوته ی نامرد

آخر دنیاها
یه
آخر
همونها جا
یه آسیاب سیاه خسته است
از اونا که تو
راهرو هاش
جسدای مردم افتاده
داد هر چی می کشه آسیابش
ملت
هی براش گندم بیشتر می آرن
آسیاب
هی
پر می شه از
گندم از بارون
گریه هاشو نگه می داره
از مردم گریه هاشو نگه می داره
گریه می کنه یک دریا
از دشت
"خدا
خدای دشت
دشت به من خیانت کرده
اژدها بهم خیانت کرده
دون ژوان خیانت کرده
کیشوت کس کش خیانت کرده
منم
خدای کس کش
منم
اینجام
دارم با
شلوار پایین کشیده تو
دشتای تو می شاشم"
یه ارتش از مورچه دارن میان از کوه
غژغژ
غژغژ
روی صندلیهاشون
با کلمه های رو پشتاشون
خدا
صحنه ی دردناکیه
غرق شدن آسیا توی مورچه
تمام بارونای مورچه که
همه اشو انبار کردم امشب
نوچه
غروب خورشید و ببین
ایناها
خدا تو من
غروب خورشید و من
چار پر کردم
خیالم از هیچی نیست
ساکت می شینم
می مونم
می رم غژغژ غژغژ
تا مایر
برم می گردم تا
مایر
خیالت از من راحت
مورچه ها نون دارن؟
 
از نامه ی من به یک استاد

خوب من
زندگیم ساده اس
حرفام ساده اس
همه چیزم عادیه
باور کنین به خدا
من اهل هیچ چی
که هی
گفته بودم نیستم
بچه ی نازم
اهل درس
نقطه ضعفم پرکاریمه
اینو نیگا کنین اینجا
چی؟
نه
خاک بر سرم
چه حرفیه
رد گاز؟
نه بابا
استادم ایران
شلاق می زد من رو
شما مهربونید
میشه بیام پیشت؟
 
اون شعر لعنتی که می خوام راجع بت بنویسم ایده اش خیلی خوبه ولی حیرون موندم که کدوم بدتره اینکه شعرم داغون شه یا آبروت بره فک کنم آخرش هم شعره داغون می شه هم آبروی تو می ره این قانون دنیاست همه چی یا میره یا اینکه داغون می شه اگه بره هم داغون می شه اگه داغون شه هم می ره
 
بدترین چیز آمریکا اینه که لازم نیست آدم سعی کنه خودشو عجیب نشون بده آدم واقعن اینجا عجیب هست مشکل اینجاست که اینجا عجیب خیلی عادیه
 
تیک تیک
درس می خونه
همینجور که درس می خونه
نوک پاهاشو
می زنه زمین
می گه
-هی چیزای پیچیده می گه
هی چیزای پیچیده می گه-
تیک تیک
هی پا شو می زنه زمین
"به چی می خندی؟"
میگه
میگم تیک تیک
درس که می خونی
کونات تکون می خوره
نیگا می کنه
کونشو
می خنده
- بعد دوباره هی
چیزای پیچیده میگه-
 
اولندش اینکه اینجا سمانه من را نوشته تافل که چار روز دیگر است و جی آر ای که یک ماه دیگر است اینکه به گایش بعدن در می آید...
یک اتفاق بامزه ای که افتاد این بود که من نمی دانستم آدم برای اینکه Listening و Writing نمره ی بیست و نه بگیره باید هفتاد و پنج درصد بزنه تستارو خوب من بیست و نه می زنم بیشترم نمی زنم می مونه جی ار ای که گفتم به گایش بعدن در می آد
من الان اینجا دارم درس می خونم سر پیری وقتی آدم پیر می شه یک کارایی رو نمی کنه ولی نکته ی مهاجرت اینه که آدم خیلی از کارایی که گفته نمی کنه رو می کنه یه نکته ی پیری هم البته همینه یک نکته ی دیگه ی پیری هم البته اینه که آدم فک می کنه داره یه کاری می کنه ولی فی الواقع اون کارو نمی کنه خلاصه اش اینکه اوضاعم اینجا یه کم پیچیده است
بعدنش اینکه من مانگاهای ناروتو رم خوندم الان نسبت به طبر و فری و مری مون احساس خدایی می کنم چون از خیلی چیزا خبر دارم که اونا ندارن و می تونم وقتی کارتون رو می بینم یه جاهاییش لبخند بزنم بدون نگرانی
بعدش اینکه ما اینجا داریم به همون تریپ تهران زندگی می کنیم طبر پیش بینی کرده به گا می ریم متاسفانه همیشه پیش بینی های طبر راجع به من و پیش بینی های من راجع به طبر درست در می آد این واقعن خیلی غمگینه
اینجا یکی می گفت سیا پوست هیکلیا از خانومای چاق خوششون میاد. احتیاطن سمانه از امروز میره ژیم. من به حفظ سلامتی اش اصرار دارم خیلی

 
مگر پاییز
باران نمی آید؟
بارانی بیاید بگو
که گنجشک کوچک داشته باشد
و خنده ی نقلی
و روی شانه هاش تربچه کاشته باشند
دلم برای باران تنگ است
اینجا نوشته طوفانی
پس چرا باران نمی آید؟
قرصهات را بخور علی
قرصهات را بخور
 
میتسوبیشی
ماشین خوبی است
با کلاس است
تمیز است
صاف صاف و سبیل و اینها هم هست
دخترم را به او نخواهم داد
اسمش توی محله پیچیده
همه می گویند
او تریاکی است
 
سمانه خوب است
ولی آرام نیست
علی همان علی است
پرده همان پرده است
سمانه دارد
دوش می گیرد
ولی آرام نیست
 
بین دکمه های لباس سیاهت
یک سوراخ است
قربان من
در لباس هاش جا نمی شود

"بزرگ شو علی
بلند شو علی"
 
خسته می شود از من

"خیلی سخت است علی
بد است آدم
شوهر خودش باشد"

یک وقتهای کوچکی است
که دوست دارم کاش
آدم دیگری بودم
 
روی آبی
قرمز
قرمز پر رنگ
پر از حاشیه های حرفها
پر از خستگی
پر از رنگ نارنجی
که به مطلق از یک دیوار
علاوه می گردد
این سرود برگهاست
زیر پا می ریزند
زیر پا می ریزند

{ تا همین جا ولش کن علی
الباقی را
ول کن
بگذار
نه
این را نه
ایین را نگو}

کیرم دهن دنیا
از دنیا بدم می آید

{خدا لعنتت کند
کثافت آخرش گفتی}

 
سادگی


David Hurn
G.B. WALES. Usk. Ladies' night in the local pub. 1994.


من دارم درباره ی انسان ساده فکر می کنم
سادگی
کوتاهترین فاصله با مرگ است
با آنچه هرگز به دست نمی آید

Labels:

 
یک روزی فکر می کردم بدون راننده های تاکسی تهران می میرم اشتباه می کردم
نمی میرم
قبلن هم گفته بودم
مردن کار دشواری است
 
اگر یک روزی چیزی فهمیدم اینجا برایتان پست می گذارم تا حالا که دنیا پر از اتفاقهای منطقی و طبیعی است که هیچکدامشان عمرن امکان نداشته و این امکان نداشتن هم مدام ادامه پیدا کرده تا لحظه ای که اتفاق افتادند
 
تلخی
چیز شیرینی است
باد هم همینطور است
 
من هیچ جوره دوست ندارم آدم با کلاسی باشم. از آنها که مشقهاش به جاست درسهاش به جاست
هوس کرده ام
پر بگیرتم پر
بدن پریدن
بگیرتم
بدون دویدن
بدون دود
هوس کرده ام که
سرد
بگیرتم
از تنم
داخلی
مثل سوختن
چنارها از سرما
هوس کرده ام شب
مثل اینکه
ماهش من باشم
دورم
اطرافم
من رافم
ولی
دورم
بنشیند
فکر رازها نباشد
و خستگی هایش را
تعریف کند برام
 
دنیا دو تا تاریخ داره
یکی با تولد ممد
یکی با تولد عیسی
من
توی تاریخ سومم
همونکه توش تو
حموم تیزتو می ری
تند
لباستو می پوشی
می ری دانشگا
همونکه پشت پرده ی آبیش
من برای حرفای بی پرده
منتظرت
واسادم
با همون حوله ی نارنجی
با همون چشای بنفش

 
آنقدر خوابم می برد گاهی که خسته می شوم
و این اتفاق دردناکی
مثل افتادن یک برگ است
خسته می شوی
و بادها تو را
و می خندی
و عین خیالت نیست
که بادها تو را
و بچه ها تو را
و حتی مورچه ها تو را
تو برگ همین پاییزی
از همین جوبا
در همین کوچه
خسته می شوی
گرد می شوی
مثل شعرهای تکراری
عین پاییز تکراری
و خرد می شوی
و خواب می روی
و خواب می روی
و خواب می روی
 
سمانه
درباره ی حشرات
فکر می کند
و من هم
مدام
ادای پروانه های چاق را در می آورم
آنقدر نمی پرم
نمی پرم
تا مرا
از روی پرده بردارد
 
احساس یک بازی را دارم
که وقتی داشته توی آسمان پرواز می کرده
به یک دیواری خورده
و بسته شده
 
دستهای دنیای دون
توی دستهای کوچکم گم شد
من قرار بود
جاودان بمانم
آتشم روشن بود
ریشم دراز
عصای صاعقه هم دستم
طوفانم به جاش
روزم روشن
چمنهایم تراشیده
سریر سلطنت طلا
قرار بود
جاودان بمانم
ولی
یک چیز کوچکی در من
سکته کرد
گلوله شد
و در دامنت افتاد
فرودو من را
کرده بود تا ابد
توی انگشتش
 
شب باید
حرفهای تازه داشته باشم
هر شب باید تازه باشم
دوست دارد که من
مثل گلهای آخر فروردین
مثل دشتهای اسب
مثل ماهیها
تازه از من می خواهد که
آرام هم باشد
دلش خوشست
حالم را نمی فهمد
ایرباس نمی تواند
مثل الباقی ماشینها
توی یادگار امام بماند
ایرباس حتمن شبها
اگر آرام بماند
می افتد پایین
ارباس باید حتمن
خیلی
خیلی
خیلی
خیلی
بالا بماند

 
خیلی بده که وقتی آدم می خواد لباس کسی رو به تنش جر بده یادش بیاد که این لباسه رو ایران خریده و نمیشه پسش داد
خیلی بدتره اگه وقتی این مساله یادش بیاد که لباس و پاره کرده باشه
 
یه روزی دنیا
دایره نبود
مربع بود
بعد خدا
خر شد گوشه هاشو قیچی کرد
هیشکی نفهمید
چون اون موقع ما خوب
دنیا رو نمی شناختیم
 
آدما خیلی دکمه دارن
خیلی فرمون دارن
خیلی پدال
هیچکدوم فرموناشون به جایی وصل نیست
هیچکدوم پدالاشون وصل نیست
دکمه هاشون ام وصل نیست
 
از مسئولیت داشتن متنفرم
از وظیفه داشتن بدم می آد
دوست دارم مث یک دیو لاغر الکی
رو به روی آفتاب بخوابم
بالای همون کوهی که دوست دارم
همونجا که می خوام
گاهی یک کلمه بندازم پایین
تق
بخوره تو کله ی یکی
ولی
میرم برات آب میارم
چشم
همسایه ها رو نمی ترسونم
بچه ی خوبی می شم
یه بار دیگه دوباره
التماس می کنم
یه بار دیگه دوباره
 
همینجا
لا به لای همین درختها
طوفانی است
به آنها گفتم
به پروانه ها هم گفتم
گفتم اینجا
درست اینجا
در محاذات قلب من
طوفانیست
نگا به باد روی برگهام نکنید
نگا به را به رای برگهام نکنید

 
همش می ترسم
همش از دنیا می ترسم
خیالم راحته خیلی
ولی همش
از دنیا می ترسم
 
جور دیگه شب نمیشه
یکی میاد میخونه
مردم خوش دارن
اذان بارون میگه
از اولش
میگه یا
ملت صدای هان در می آرن
می گه اش
مردم رعد و برق در می آرن
همینجور اذان میگه
ملت
لباس در می آرن
بعد
آروم یه لبخندی می زنه
صدا می زنه
"خانوم شب
خانوم شب"
خانوم سیای شب می آد
با لبای گنده
پیشونی
تموم بچه ها رو ماچ می کنه
شلوارو در می آره
می شینه رو خورشید
سیاه می شه دنیا
فقط می مونه
منگولای زلفش
فقط
چشای مهتابیش
 
خوب امروز سمانه ژاکت پوشیده
این واقعن تغییر بزرگیه
این رو
باید توی یک تغییری
تاریخی
چیزی بنویسن
 
ارزون ارزون
منو از بازار خریده
گذاشته روی طاقچه
کنار گلدونا
آبم می ده
دونم می ده
گاهی میاد مهربونی کنه بشم
گاهیم دلم رو
حواسش نیست
از سر تا قچه می اندازه می شکونه
 
یک چیز عجیب دیگر آمریکا این فاصله ی عجیب همه چیز با همه چیز است و گنده بودن همه چیز. مثلن فروشگاه سر کوچه ی ما در حدود یک کیلومتری خانه ی ماست و اندازه اش خیلی خیلی گنده است یا مثلن یک خانم متوسط القامه ی آمریکایی سه برابر یک خانم متوسط القامه ی ایرانی وزن دارد. و معمولن تراک قوی یک جور ماشین گنده است که توی خیابان باید مواظب باشی رد نشود از روی ماشیینهای اطراف
یکی از معمولی هایش را ما برای اثاث هایمان استفاده کردیم گندهترین آشغالی بود که من بش سوار شده بودم.

 
به طبر می گم چرا تو این شهر لعنتی یکی یه خاطره ی واقعی به آدم نمی گه؟ یکی اومده وان حموم و درست کنه یعنی خراب نبود سمانه فک می کرد آبش آروم می ره پایین یعنی می رفت پایین ولی نه انقدرا دید من بیکارم گیر داد که بگو بیان درس کنندش و اینا یکی اومد گفت "های وان خرابه؟" گفتم"ی" یعنی نگفتم یس یا یا یعنی می خواستم بگم نشد طرف غیب شده بود رفت با چکمه از وسط اتاق تو حموم گفتم ده دیقه دیگه می رم یه سر می زنم بش درد دل می کنیم دو دیقه بعد یه صدایی شنیدم شبیه "جا دی" جاب دان منظورش بوده احتمالن درق ام در خورد به هم تو این دو دیقه هم آهنگ گوش داد یه کم هم سوت زد هم یه تلفنی هم با یه خانمی صحبت کرد. اون وقت این گوسفند به من میگه چرا هیچی نمی نویسی؟

 


چقد همه چی زود خاطره میشه
 
یاد آقای طبایی معلم انشایمان بخیر می گفت اینهمه که راجع به مسائل سکسی می نویسید یک روز ازدواج می کنید می فهمید چقدر سکس مساله ی کوچکی است
خیلی دوست دارم ببینمش گاهی

امروز که سمانه کلاس ندارد دانشگاه. کجا رفته؟ کی برمی گردد؟
 
یک رخت سیاه برقد پوشید
"قشنگه؟"
گفتم
"هان"
رفت یک رخت سفید برقد پوشید
"قشنگه"
گفتم
"هان"
رفت هیچی نپوشید
"قشنگه"
دیگه چیزی نپرسید
 
یک روزی آدم می میرد
سیاه می شود و می میرد
اولش خوشحال است
چیزهای تازه هست بعد مردن
جاهای تازه نرفته
فرشته های تاپ لس
شیاطین خنده دار
بعد آدم سر می رود
و می گوید
"خیله خوب برمی گردم"
بعد ستاره ها را می بیند
که زل می زنند بهش
با لبخند خنده دار
 
اینجا یکطور باهالی آدم از خودش خالی می شود و علاقه مند می شود به انجام دادن کارهای مفید یعنی کارهای کس شعر به تمیز کردن خانه درس خواندن محترمانه حرف زدن شاتل ساختن و پتریوت اکت و اینها ولی جزو کارهای خوب شعر گفتان نیست آدم برای شعر گفتن احتیاج به چیزهای بیشتری دارد به راننده های تاکسی به کس شر گفتن به حد افراط تا حد مرگ. و مرگ اینجا یک چیز بد است که کسی درباره اش حرف نمی زند زیاد
 
خوب امروز اینترنت ما هم وصل شد یعنی دیشب وصل شد و اینها الان ما خانه داریم بعد وسایل داریم برق داریم و اینترنت گاز را هر چی که زنگ می زنم به تخمشان هم نیست باز هم دوباره زنگ می زنم. الان سمانه دارد می رود دانشگاه و من هم دارم آپدیت می کنم. اینجا عینهون الباقی ممالک دنیا جای خیلی خنده داریست.
قانون خنده دار اولش اینست که تو کلن هر گهی بخواهی می توانی بخوری حتی اگر خلاف قانون باشد اما اگر وقتی خدای نکرده کسی موقع گه خوردن مچت را بگیرد فورن شلوارت را می کشد پایین و از کون تو را می کند. در نتیجه برای اینکه سوراخ کون آدم تنگ بماند بهتر است بهتر است چاخان نکند و کار خلاف هم نکند...
اینجا کلن احتیاجی به تکان خوردن نیست اگر نخوای کار کنی و پول داشته باشی که برای هیچی چیز نباس تکان بخوری اصلن آخرش تلفن زدن است آن هم گاهی اگر هم که پول نداشتی که هر کاری بکنی از گشنگی می میری
الان زنگ زدم گاز و الله وکیلی طرف خیلی محترم بود و فقط همین و همان حرف بار پیش را به من زد یک کمی اوضا اینطوری است مردم مطلقن از تهران مهربانتر نیستند ولی مودبترند یعنی آن آدم کذایی که قرار است تو را بکند خیلی محترمانه می گوید "لطفن شلوارتان را بکشید پایین آقای محترم"

 
جمعه ها دیگر تعطیل نیست
شنبه ها همان پنج شنبه است
و پنج شنبه روز احمقانه ای تری شده
شبیه روزهای دیگر
با خاطرات شبهایش
اینجا مردم
زیاد کار می کنند
خوشحالند
نقطه
من اما تمام نمی شوم
نقطه
برایم فقط سمانه مانده
نقطه
قبلن هم همین بود
 
های
هاو یو دوین؟

رفته بودم
نیستم الان
الان ر فتم

وای؟

هه
کس خلی؟
 
خیلی احمقانه است که یکی بسته به اینکه پوست کجایش قرمز باشد با بقیه فرق داشته باشد
 
درختی جوانه زده
پرنده ای مرده
کوهی تکان نخورده تا
دوباره فردا بیاید صبح
مردی خاک را
تکانده از خودش
روی شانه ی زنش نشسته
گیسهای دخترش را
ناز کرده است
 
اینجا باید
انتظار را باید
توی خانه
تا سمانه
برایم غذا بیاورد
عین شیرها
درست عین شیرها

 
با چشمهای رنگی جغدی
شب
از روی شانه های سایه هام نگاهم کند می
و در گوشم
گوید می که
و خواهد می که
و ما هم
گفتم که
گفتم که
شب هم بود
من کمی
ترسم می
تو کارت نباشد
من را
نداشته باش
من هوایت را
دارم

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM