این ماشینهای توی سوپر مارکت چیزهای معرکه ایست برای امثال من که راه رفتن سختشان است. خاطره ی اول ایندفعه مال یک پلیس چاق سیاهگوستی است که با مهربانی به تلاش محتاط من برای پارک کردن یکی از این چار چرخه ها نگاه می کرد و کلی راهنماییم کرد درباره ی گارک و اینها و بعد که کارم تمام شد نگام کرد و گفت اینجا جای پارک نیست باید آنور فروشگاه قراضه ات را پارک کنی. ملت اینجا یک ط.ر مهربانی شوتند و آدم واقعن از اینکه دل کوچک این آدمهای خیلی خیلی خیلی گنده را شکسته باشد همیشه نگران است.
[+] --------------------------------- 
[0]