وقتی سمانه نیست
شبح هایش هستند
با چادر بلند عجیب
شلوار غیض تنگ
دور تختخواب هتل می چرخند
یکیشان که خیلی وحشتنک است آرام گریه می کند
و می گوید
"لیاقتت همینه"
و می رود از در بیرون
بعدش دوباره برمی گردد
"خوابم می آد حرف دیگری برای گفتن نداری؟"
یکی مدام
راه می رود
توی راهرو
"داره ضعیف می شه ضعیف می شه ضعیف می شه"
به تمام شبح هایت هم گفتم
سفت دارم افق را نگاه می کنم
و این ارتباطی به یک شبح سفید ندارد
که دست روی سینه هاش لخت الان
از توی حمام بیرون پریده
[+] --------------------------------- 
[0]