خوب من از دیشب چیز زیادی یادم نیست خاطراتم همینطور شده چیز زیادی از دنیا یادم نمی ماند یادم می آید که دیشب خیلی خیلی خسته بودم و سرم دزد می کرد زیاد هر چی که فکر می کنم یادم نمی آید که پریشب و دیروز صبح چی پوشیده بودی
یک طعم گش توی دهانم مانده که لابد مهم نیست
از شام دیشب است یا
از شام دیشب است و
یک کمی حرفهای دریده که قربان مان بروم غیر دریده هامان را دیگر ولش باید کرد
یک صداهای مقطعی هم یادم می آید
و اینکه گاهی عصبانی
خسته
خوشحال
یا عصبانی بودم
از تو فقط یک صدای آرامی یادم هست گه در گوشم می گفتی "وحشی وحشی وحشی" همینطور ممتد و مداوم و اینها
الان کمی ترسم گرفته
زنگ می زنم بشت
شاید واقعن تو را کشتم
خیلی جور بیخودی آرامم
[+] --------------------------------- 
[0]