یکجور با افسوسی گفت "درختها خوبند ساکت می مانند و حرف می زنند با آدم کج می شوند و حرف می زنند با آدم و می گذارند باد با گیسهایشان عکسهای خوشگل رو زمین بسازد و ماه گنده ماه گنده ی سفید برود هی از توی شاخه هاش" بعد گفت "ماه را دوست دارم ماه را کی برایم می آوری؟" بعد صدا زد "هی با تو ام نرو نرو ماه را کی برایم می آوری؟" آرام گفت " صدای تیز کردن خنجر میاد از قصر همیشه صدای تیز کردن خنجر می آد" باید می رفتم من باید می رفتم
[+] --------------------------------- 
[0]