باسیلیک
دریا
همان شب
جامه ی قرمزش را پوشید
و باد داد
مثل اسبها
توی موهایش
انگشتهای تو
به سوی موهای من دراز بود
هر انگشتت
دنبال یک دانه از موهام
پاشیده بودم از هم
قسمتی از من
هم و
تکه ی دیگرم هم
دریا بود
تکه ای از شب هم
داستان همیشه ی
اژدها و
قایق و
دریا بود
می رفتم
می آمد
می رفتم و می آمد
غیژ غیژ
از کناره های تاقچه
با خط ریز و نرمی از تن
به آرامی
لغزش زبان نرمش را
روی صورتم احساس می کردم
گفتم که
داستان همیشه ی
اژدها کشتی
طوفان بود
از ورای من گذشته
سینه هاش
از روی صورتم رد می شد
مثل اسب گریه می کردم
مثل خرس توی دام افتاده
مثل سگ از من
بالا می آمد
انگار تمام کشتی نوح
دویده باشد بر من
صاف آسفالت رو زمین
صاف صاف صاف
می آمد بالا روم
و فک های اسرارش
تق تق
در میان چشمهام بسته می شد
آخرش در یکی از همین شبها بچه دار می شویم
[+] --------------------------------- 
[0]