تا بیاید
همینجا می نشینم
گفتم
"قرار است بیاید
خوب
نیست؟
من هم اینجا
تا بیاید می نشینم
برگهای درختها را
جمع می کنم
سنگها را
باد می زنم
روی شنها
دستمال تر می اندازم
مردم را
نگاه می کنم
و اگر حرفی بود
به همین چاه
در کنار خانه
می گویم
نگاه می کنم آسمان
و برق سرخ شمشیرش
نگاه می کنم به زمین
و آبی پرهاش
من
همینجا می مانم"
اسبهای زیادی آمدند رفتند
روی هر اسبی
یک جنازه
من
کنار چاه کوچکم
ایستاده بودم
[+] --------------------------------- 
[1]