فکر می کنم مردن هم همینطور است مردن همه اش آرامش نیست ولی در همان تکه هایی هم که آرامش نیست یک آرامشی هست مثل وقتهایی که با من قهر می کنی و یک آرامشی می گوید در من که برمی گردد الان بر می گردد. گاهی گفتی که این آرامش موقعی که قهری آزارت می کند و اینها. نمی دانم یک چیزی تویم مدام می گوید که تو برای همیشه مال منی مال منی مال منی و این مالکیت تا ابد ادامه دارد حتی اگر قهر باشی رفته باشی نباشی مرده باشی. یک چیز ثابت و ممتد در من هست که دائم من را آرامتر و آرامتر و آرامتر و آرامتر می کند و اینها.
بعدش ولی یک چیزی از من است که دائم دارد نازک می شود. مثل اینکه آدم لخت توی برف یک طوفان خاصی ایستاده باشد. این نازکی در بعد دیگری است بیرون آن آرامش. یعنی ضربه دیدن ورای آرامش است. مثل یک بودای لاغر که یک باد ساده پرتش می کند ولی سخت ترین طوفان آرامشش را نمی گیرد ازش. درک می کنم که نمی فهمی خیلی از چیزهای دیگر دنیا هم همینطورند. همه چیز دنیا که برای فهمیدن نیست...
[+] --------------------------------- 
[1]